تائوئیسم: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
دلارام عطا (بحث | مشارکتها) خنثیسازی ویرایش 31241050 از Aliasgharezati (بحث) برچسب: خنثیسازی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱:
{{ویکیسازی}}
[[پرونده:青羊宫法事.jpg|بندانگشتی|مراسم تائو در کوئینگ یانگ گونگ (معبد بز سبز) در چنگدو]]
'''تائوئیسم'''، '''دائوئیسم''' {{به چینی|道教}} و {{به انگلیسی|Taoism}} یا [[فلسفه]] [[تائو]]، دینی منسوب به [[لائوتسه]] [[فیلسوف]] چینی که بر اداره [[کشور|مملکت]] بدون وجود [[دولت]] و بدون اعمال فرمها و اشکال خاص [[حکومت]] مبتنی است، که در قرن ۶ ق. م در [[چین]] با مجموعهای از معتقدات و مناسک و اعمال مذهبی پیدا شد و بعدها با مسائلی [[فلسفی]] و [[عرفان|عرفانی]] نقش بست. این اعتقاد اکنون ۲۵۰۰ ساله است و ریشه آن به کشور [[چین]] بازمیگردد.
این دین پس از [[کمونیسم|خداناباوری (بی خدایی)]] و [[بودایی]] بیشترین پیرو را در چین دارد.
خط ۴۶:
=== جنبه سحری یا جادویی ===
مردم چین از قدیم در صدد [[عمر طولانی]] بودند و در آیین تائوئیسم جنبههایی در جهت رسیدن به سحر مطرح شد. مثلاً خود تزو میگوید: هر کس که در کنه تائو وارد شود به حیات ابدی میرسد و در این صورت هیچ درنده و گزندهای نمیتواند به او زیان برساند. همانطور که در زمان خاقان «فوشی» چنین اتفاقی افتاد و او به تائو وصل شد و عمر جاودانه پیدا کرد و به آسمان صعود کرد. هم چنین فرشته غربی یا ملکه مادر که زنی بود به تائو وصل شد و عمر جاودانه یافت. کمکم تائو جنبه سحری پیدا کرد و در زمان خاقان «ووتی» از [[دودمان هان|سلسله «هان]]» فالگیری به نام «لی شائو چین» خاقان را فریب داد و به او گفت: برو در کنار کوره [[کیمیاگری]] که در فلان کوه قرار دارد و به کمک [[ارواح]] آسمانی «شنجرو» را به [[طلا]] تبدیل کن و از آن طلاها ظروفی درست کن و غذای خود را در آن بخور تا عمر جاودانه پیدا کنی.
و در مورد دیگر به خاقان گفت: که به کوه «تای شان» برود و با انجام اعمال و تشریفات خاصی برای ارواح آسمانی از مرگ خلاصی پیدا کند و حیات ابدی پیدا نماید. همانطور که خاقانی قبل از تو این کار را کرد و عمر جاودانه یافت.
خط ۶۸:
== شخصیت چوانگ تزو ==
[[چویانگ تزو|چوانگ تزو]] شخصیتی دیگری است که در تائو اهمیت و جایگاه خاصی دارد. او در قرن ۴ ق. م میزیست و در فلسفه تائو شناخته شدهاست. او سعی میکرد که دستورهای لائو تزو را انتشار دهد. او که دارای ۳۳ مقالهاست در حقیقت مبانی افکار کنفوسیوس را دنبال میکند. او در حالی که به تائو ایمان داشت و آن را مرکزیت وجود میدانست اما در مسئله تبدیل صورت تائو یا تحویل طبیعت از کتاب تائو چینگ فراتر رفته و میگوید: «اشیا و موجودات عالم در یک حرکت دایرهای از وجود و تحول دور میزند. زمانها بهطور متوالی فرا میرسد و فصول چهارگانه از پی هم میگذرد و هر کدام که وارد میشود دیگری نابود میشود؛ و از این دایره بینهایت (یانگ و یین) بهوجود میآید؛ و این فعل و انفعالات که در اثر ادغام بهوجود میآید میان مردم و تا ابد وجود خواهد داشت.»
چوانگ تزو برای مبدأ سکون و عدم فعالیت که از اصول مهم تائو است استدلال میکند که «چون در این عالم قاعده تبدیل احوال طبیعی بهطور منظم حکم فرما است به همین دلیل [[نیک و بد]] مطلق وجود ندارد؛ و نیکی وبدی هر دو نسبی هستند. همه اشیا در حدود خود مساوی هستند و هر چیزی را که طبیعت یعنی تائو در [[زمان حال]] بهوجود میآورد مانند چیزهایی است که در [[زمان گذشته]] و آینده بهوجود آورد یا خواهد آورد. وهمه آنها در زمان خود خوب و ضروری هستند؛ بنابراین خوب و بد یا [[خیر و شر]] مطلق وجود ندارد و با مثالی میگوید:اگر انسان در مردابی بخوابد به بیماری فلح مبتلا میشود ولی همین مرداب برای مارماهی مناسب است. برای انسان زندگی به روی شاخه درخت خطرناک است ولی برای میمون مناسب است. در نتیجه خوبی و بدی یک امر واحد برای انسان، مارماهی و میمون نیست؛ و هر کدام نسبت به دیگری فرق میکند و هیچکدام قاعده مطلق نیست. این اندیشه باعث شد که او دربارهٔ گذشته نیز نظر دهد که «ما آن کس را که در زمان نامناسب به خطا آمد و بر ضد جریان آب شنا کرد ناحق میخوانیم و آن کس را که به هنگام مناسب آمد و با زمان خود سازگار بود حامی حق میدانیم. شما چگونه بین بلندی و پستی فاصله مینهید و بین کوچک و بزرگ قیاس میکنید). چونگ تزو میگوید: [[شیر دریایی]] که یک پا دارد بر هزار پا حسد میورزد و مار بر باد و باد نیز در کار چشم حیران است؛ و چشم بر فکر وعقل حسد میورزد."
خط ۸۲:
از این سو باد با نیروی قدرت به راهی میرود که طبیعت نشان دادهاست. چونگ تزو این منطق را برای انسان صادق میداند و میگوید: «انسان نباید دربارهٔ بزرگ و کوچک، بلند و پست، درست و نادرست مجادله کند بلکه باید همه چیز را به تقدیر و تغییر تائو بسپارد که اگر چنین کند در وحدت طبیعت به باد و مار و هزارپا خواهد پیوست.»
لانگ تزو اعتقاد داشت که مرد حکیم حواس خود را برای درک اشیا متغیر و موجودات متعدد عالم وجود یا [[عالم ماده]] بهطور انفرادی خسته نمیکند بلکه همیشه سعی میکند که در اموال کلی عالم سیر کند و با چشم جهانبین خود بر مطلق اشیا نظر کند.
از دید تزو جان انسان در تائو جای دارد و در تائو ذرات وجود او مطرح است؛ بنابراین تمایز و تباین را ترک میکند و همه چیز را در عالم یکی میداند؛ و در مثالی میگوید: بشنو ولی نه با گوش خود بلکه با فکر خود و فکر کن با جان خود. بگذار حس شنیدنت با همان گوش بماند و فکرت با همان تصاویر و تخیلات خود درنگ کند ولی تو از جان و روان خودت پرتو بگیر و با سلامت با خارج سازگار باش که تائو همین است.
|