فهرست وامواژههای مغولی در فارسی
فهرست
سیاهه واژگان مغولی در زبان فارسی؛
با چیرگی مغولها بر ایران از سده هفتم، شماری از واژههای مغولی به زبان پارسی راه یافت. چون تبار های مغول و ترک در زمانی آزگار، خاستگاهی نزدیک به هم داشتهاند، زبان ها و واژگانشان با هم بسیار درآمیختگی یافته به گونهای که گمان زبانشناسان بر همخانواده بودن این زبان ها میرفت ولی امروزه با پژوهش های زبانشناسی، این نظریه را ضعیف دانستهاند. هر دوی این تبار ها بر تاریخ ایران و زبان فارسی، اثرگذاری بسزایی داشته که تیرههای ترک و زبان ترکی، نقش پررنگ تری دارد. وامواژه های مغولی راه یافته به فارسی :
فهرست |
---|
- آقا؛ مهتر، مهتار، مِه، بزرگ، سرور، برادر،...این واژه بسیار پرکاربرد است و میبایست از زبان ترکی باشد،، در ترکی باستان «آکا/آقا» معنای(چمای) برادر میداده است.
- آلتمغا؛ آلتمگا، سرخنشان، زرفرمان، فرمان زرین، تمگای زرین،...از "آل فارسی به معنای سرخ و "تمغا است؛ این واژه در زبان پارسی میانه با آوایش «تَمگا/Tamgaa» نیز بوده و فرمان شاهی یا نشان شاهان که برای فرمان به کار میرفته معنا میداده است(کتاب "اسواران ساسانی؛ نوشتهٔ یوسف امیری و مک براید را میتوانید بخوانید). دگرش آوایی از واج «گ» به «غ» در پارسی فراوان دیده می شود مانند؛ غوگاه ¬¬غوغا، گوبراگ(در پارسی میانه) ¬¬غبراغ، یوگ(در پارسی میانه)¬¬یوغ،.... از سویی هم شاید ترکی شده تمگا که پس از فرمانروایی های ترکتبار همچون غزنوی و سلجوقی، به دستگاه حکومت ایلخانان مغول راه یافته است. این واژه دیگر کاربردی نداشته در تاریخ یا ادبیات شاید به چشم آید.
- آلتون؛ زرّین، زرنشان، زر درَفش،...شاید از ریشه ترکی باشد و بیشتر برای «آلتون اردو»(ارتش زرین)، شاخهای از فرمانروایان مغول در کرانه شمالی دریای کاسپین در سدههای پس از جنگتازی مغولان در تاریخ آمده است. این واژه کاربردی در زبان فارسی ندارد مگر در نوشتههای مربوط به تاریخ چنگیز و نوادگان.
- اتراق؛ چندمانی، اَندمانی، اَندمان، چادرزنی، ایستمانی،...پرکاربرد بوده و شاید از ریشه زبان ترکی باشد.
- اَختاجی / اختاچی؛ مهتر یا آخوربان، ستوربان، نگهدارنده اسبان،...ترکی مغولی است و در فارسی شنیده نمیشود.
- اسرامیش؛ ؟؟...،، چمای آن یافت نشد. با ریشه مغولی در فارسی هیچ کاربردی ندارد.
- اردو؛ لشکرگاه، ارتشگاه، ارتشسار، لشکرگان یا گردش، گشت، گذار، چرخش،...این واژه نیز میتواند از ریشه زبان ترکی باشد که به فارسی راه یافته،، نام
«اردو» برای زبان مردم پاکستان که کمابیش همان زبان هندی است نیز برگرفته از همین واژه به چَمای زبان لشکری است و مربوط به تاریخ هند و پاکستان بویژه دوره گورکانیان در آن سرزمین میباشد؛ این واژه پرکاربرد در زبان فارسی است.
- اَرغون؛ نام یکی از فرمانروایان ایلخانی است. وی کسی است که میخواست کعبه را نیز ویران کند و بتخانهای جای آن بسازد. نامی مردانه بوده و در میان فارسیزبانان برای نامگذاری چندان کاربردی ندارد،، شاید نزد ترکزبانان همچنان نهاده شود.
- ارکاوون/ارکاون/اَرخون؛ ؟؟ سرور، مهتر، دادگر، داور،... این واژه را عربی شده واژهای یونانی برشمرده بودند،، چه مغولی چه یونانی چه عربی شده در پارسی از میان رفته است.
- اُروغ؛ خاندان، دودمان، دوده، نوادگان، نیازادگان،... در فارسی امروز بیکاربرد است،، با واژه آروغ به چمای بادگلو اشتباه گرفته نشود، این واژه فارسی است.
- الاغ؛ خر، درازگوش، چاروا،....این واژه احتمالاًً برگرفته از «اُلای» ترکی به چم "خر یا اسب یدکی است و بیشتر برای مؤدبانه گفتن «خر» به کار میرود. بسیار پرکاربرد در زبان فارسی است.
- اُلجایتو؛ نام مغولی سلطان محمد خدابنده، یکی از ایلخانان است. وی تحت تاثیر علامه حلی شیعه شد. گنبد سلطانیه در زنجان را در دوره او ساخته اند،، نامی مغولی مردانه است و در میان فارسیزبانان کاربردی ندارد.
- اُلوس/اولوس؛ تیره، وِیس(طایفه)،... (این واژه میبایست ریشهمند مغولی باشد و برای تیره های همین تبار در دوره ایلخانیان به کار میرفته که احتمالاً گروههایی از آنان به قلمروشان آورده شده بودند. بسیاری از تیرههای مغول و ترک در زمان ایلخانان به نزدیکی پایتخت های این سلسله در زنجان و مراغه امروزی کوچ کردهاند و زبان ترکی و آلتایی را که از زمان سلجوقیان در آناتولی و آذربایجان و شروان زبان فرمانروایان بوده تقویت گردید،، البته مهاجرت ایل هایی از آناتولی و تشکیل سلسله های آققویونلو، قراقویونلو و بویژه صفویه نیز تأثیر شگرفی در این روند داشتهاند. واژه "اُلوس دیگر کاربردی در زبان فارسی ندارد مگر در کتاب های تاریخی دوران مغول و تا اندازهای دوره های پس از آن تا زمان قاجار.
- الوک؛ ؟؟،، این واژه حتی در واژهنامه هایی همچون دهخدا نیز آورده نشده است. چمای آن یافت نشد،، هیچ کاربردی با ریشه مغولی در زبان فارسی ندارد.
- اَندا / اندای / انده؛ دوست،، این واژه نیز در فارسی فراگیر و ماندگار نگشت، وامواژهای مرده در زبان فارسی است.
- اوبای؛ میل یا گلدستهآسایی که در بیابان و دشت میساختند. کاربردی در فارسی امروز ندارد.
- اوتوک؛ موزه، پایافزار یا بخشوده و گذشت شده یا تومار،، در فارسی از میان رفته است.
- ایداجی؛ یکی از سِمت های لشکری مغولان، گروهی از فرماندهان رزمی سپاه مغول،، وامواژهای از میان رفته در فارسی است.
- ایراخته؛ محکوم، ویجَر شده، وَجرافته («وَجر یافته» که برابر پهلوی برای واژه محکوم عربی با آوایش فارسی نو است.)،....این واژه به سختی در واژهنامه ها برای ریشه مغولی یافت میشود؛ کاربردی در زبان فارسی ندارد.
- ایل؛ زَند(واژهای بسیار کهن در زبانهای آریا است. نام یکی از تیرههای مهم تبار مادی، «آری زانتو» بوده که در زبان پهلوی آوایش آن «زَند» گردیده است،، آری زانتو میشود زند آریا/ زند آریایی. نام ایل زند نیز گویا بیارتباط با این واژه نبوده است. این واژه بهترین برابر فارسی برای واژه ایل میباشد) وِیس، تیر، تیره،...این واژه به احتمال بیشتری ترکی است و در شیوه زندگی تیرههای ترک و مغول، ساختار بسیار مهمی شمرده میشده،، پرکاربرد در زبان فارسی است.
- ایلخان؛ به چَمای خان ایل، بزرگ زند، سرور زند، رهبر زند، خدیو زند، زندبُد،.... نام فرمانروایان مغول در سرزمین ایران بزرگ نیز بوده که به چَمای خان «فرمانبردار» از خان یا قاآن سترگ که پس از چنگیز، تا چند سده از شهر پکن در چین رهبری امپراتوری مغول را داشته به کار میرفته است.،،،، در ساختار های ایلی و زندی، این واژه هنوز جایگاه رهبر ایل/زند را میرساند. کاربرد معمولی در فارسی دارد.
- ایلچی؛ پیک، فرسته، پیغامبر، نامهبر، فرستاده،...این واژه بایست ترکی باشد و تا دوران قاجار نیز پرکاربرد بوده،، در تاریخ بویژه دوران صفویه و قاجار بسیار به چشم میخورد پَن(اما)، امروزه چندان کاربردی در فارسی ندارد. واژه «چاپار/چَپَر» نیز وامواژهای از زبان ترکی بوده و برابر فارسی ایلچی همان پیک است.
- ایلغار / الغار؛ تاختن، تاخت، شبیخون، آفند، جنگتازی،....،، ترکی مغولی است و در بسیاری از کتاب های تاریخی پس از آمدن ترکان و مغولان تا دوران قاجار دیده می شود. در زبان فارسی تا اندازهای وامواژهٔ فراموش شده است.
- ایلغامیش / ایلغامش؛ آفند کردن، تاختن، جنگتازی کردن،....،، همریشه با ایلغار بوده و ترکی مغولی است. در زبان فارسی وامواژهای از یاد رفته است.
- اینچو / اینچی / اینجو / انجو؛ زمین ویژه ازآن شاه،، وامواژهای مرده در زبان فارسی است و تنها در کتاب های تاریخی پس از مغولان به چشم میخورد.
- اَینی؛ برادر کهتر، برادرزاده،، وامواژهای مرده در زبان فارسی است.
- اینا / ایناغ / ایناک؛ پیشکار، همپا، چاکر،... این واژه نیز دیگر در فارسی شنیده نمیشود.
- بالش؛ یکای شمارش زر و سیم،، هیچ کاربردی در فارسی امروز با ریشه مغولی ندارد(با واژه بالش فارسی اشتباه گرفته نشود).
- بَرانغار / برانقار؛ راستگه لشکر، جوخه راست سپاه، جوخه یا وَشت دست راست و به عربی میمنه،، در فارسی نمانده است.
- بهادر / باهادُر؛ پهلو، پهلوان، یل، گُرد، نیو، نَوَرده، زورمند، دلیر، دلاور، جگردار، پردل، سرباز، جنگی، جنگو، جَروک، یاور، شیردل، شیرپنجه، شیرتن، شیراوژن، شیرافکن، پلنگافکن، شیرشکار، پولادرَگ، پولادپنجه، پیلتن، اژدهافش، سردار، اَسوار، اَسوارا، اژدهاتن،....این واژه بیشتر برای نام پسرانه در خانوار های ترک یا سنتی گذاشته میشود و برابر های فارسی پرشماری دارد. ریشه این واژه نیز احتمال بیشتری میرود ترکی باشد،، در معنا کم کاربرد بوده پَن در نامگذاری از نام های با مسما میان ترکان است.
- پایژه / پایزه / پاییزه / پایز؛ سکهای که برای فرمان حکمرانی از سوی سرور مغولان به کسی داده میشده، وَجر (حکم) فرمانروایی،، گویا ریشهٔ چینی داشته با چمای مغولی آن در فارسی از میان رفته است (با واژه پاییز یا خزان که فارسی است اشتباه گرفته نشود).
- پرچم؛ درفش، بَرچم،، از سده ها پیش تر از آفند مغول این واژه در سرزمین های فارسی زبانی همچون خراسان که گهواره فرهنگ ایرانی پس از فروپاشی ساسانیان به شمار میرفته، در میان سرودههای سُرایندگانی نامی به چشم میخورد. تیرههای رمهگردان، شکارچی و تاراجگری که در بلندشت های شمال چین میزیستند بر بالای نیزه یا زیر تیغه سنان، رشتههایی از دم گاو سیاه یا غژغاو را به عنوان درفش قبیلهای خود میبستند و این خردهفرهنگ، رفته رفته در سرزمین های پیرامونی یا مورد آفند آنها شناخته شده و جا افتاد،، با گذشت سده ها و چیرگی تبار مغول و همچنین فرمانروایی های آزگار ترکان پیش و پس از مغول ها که خاستگاه و فرهنگی نزدیک به هم در بلندشت های آلتایی داشتند بر پهنهٔ بزرگی از خاورمیانه، این واژه به معنای درفش و عَلَم جاافتاد و بعدها به درفشهایی با نقش و نگار های پارچهای که نماد شاهان بود نیز گفته شد. ریشه شناسی دیگری نیز برای آن گفته شده که از «بَر + چَم» میآید که به معنای چمیدن(خرامیدن و خودنمایی) بر بلندی است و ستایه یا صفتی برای درفش بوده، ریشه فارسی دارد ولی ریشه نخست احتمالاً درستتر باشد. در پارسی میانه به این نماد "دِرَفش، در عربی "عَلَم یا رایَة و در ترکی نیز واژه "بِیرَق برابر آن به کار میرفته و پرچم احتمالاً از ریشه زبان مغولی باشد. وامواژهای بسیار پرکاربرد در زبان فارسی است.
- تابقور؛ چیزی افزون بر باج و خراج که در زمان فرمانروایی مغولان ستانده میشد. در زبان فارسی مانا نبود و وامواژهای فراموش شده است.
- ترغو؛ گونهای پارچه ابریشمین و گرانبها،، ریشه مغولی داشته امروزه کاربردی در فارسی ندارد.
- تُغار / تاغار؛ تشت/تاس گلین و سفالین، گونهای ظرف سفالین برای خوراک یا... این واژه از دیرگاهان پیش از جنگتازی مغولان در فارسی بوده است،، دست کم بایست از ترکی به فارسی راه یافته باشد. درباره نافارسی بودن این واژه و ریشهشناسی اَش، پژوهش بیشتری نیاز است پَن به احتمال ترکی بوده،، کاربرد معمولی در زبان فارسی دارد.
- تکشمیشی/ تکِشمِشی؛ پیشکشی به فرمانروای مغول، خاکبوسی پیشگاه خدیو مغول، فروتنی چاکرانه آستان سرور مغولان،...مغولی بوده در فارسی از میان رفته است.
- تَمغا؛ فرمان، مهر، باج، داغ حکومتی،... ریشه واژه در پارسی میانه، «تَمگا» بوده است که به زبان ترکی و از آن به مغولی راه یافته. این واژه میتواند از راه زبان های کهن ایرانی خاورین همچون سغدی که دیرگاهانی در سرزمین فرارود گویش میشده به زبان همسایگان ترک در آنسوی مرز سیردریا(سیحون) در زمان باستان اندر شده باشد. در دوران چیرگی فرمانروایان ترک بویژه سلجوقیان و پس از آن مغول ها، این واژه با آوایش «تمغا» به فارسی نو پس از چند سده برگشته است،، باری دگرش آوایی «گ به غ» در فارسی فراوان رخ داده است و شاید این آوایش نیز به وام گرفته نشده باشد. پس از مغولان و تا اندازهای به سستی گراییدن فرمانروایان تیموری، این واژه رفته رفته بیکاربرد میشود،، امروزه کاربردی در فارسی ندارد مگر کتاب های تاریخی _ نگاه کنید به کتاب "اسواران ساسانی"
- تَنسوق؛ گونهای جامه گرانبها، ارمغان، نادر... یا دستور، فرمان،... در چَمای نخست که جامهای گرانبها باشد؛ گفته شده ریشه آن از واژه هندی «تَنسکهه» به فارسی تَنسَخ شده، عربی شده آن تَنسوق بوده که باز به فارسی (احتمالاً) و از آن به ترکی و مغولی گردیده، بار چَمایی آن نیز دگرش یافته است. در چَمای دوم هم گمان میرود به همین ریشه بازگردد،، به هر روی در فارسی امروز کاربردی ندارد.
- تومان؛ بیوَر، بیوار، ده هزار،... (این واژه هم در ترکی و هم مغولی به کار میرفته،، برابر ریشهدار آن در زبان پهلوی و اوستایی «بیوَر/بیوار» بوده که بزرگترین یکای شمارشی در زبانهای ایرانی شناخته شده و برابر ده هزار است. این واژه را مغولان و ترکان برای هنگ یا وَشت های ده هزار تایی لشکر خود که «قشون» مینامیدهاند به کار میبردند. در دوره قاجار به ده هزار دینار قجری، یک تومان میگفته اند که با افت ارزش پول ملی در ایران، این واژه به عنوان یکای پول رواژ یافته و امروزه تومان تنها برای یکای پولی در فارسی کاربرد دارد.)
- جِبه؛ نام یکی از سرداران مغول بوده است.
- جرانغار / جرانغاز؛ چپگاه سپاه، سمت چپ لشکر یا به عربی میسره،، در فرهنگ لغت دهخدا ترکی دانسته شده... به هر حال در فارسی از میان رفته است.
- چَک؛ سیلی، توگوشی، کشیده،... این واژه با آوایش «چَق/چاق» در زبان مغولی چمای «زنش/گزش» دارد. برخی از زبانشناسان مانند گرهارد دورفر واژه «چاقو» را نیز از همین واژه مغولی دانستهاند،، باری (البته) ریشهشناسی فارسی برای آن «چاک + و» بوده که به چَمای ابزار شکافنده است. برخی نیز واژه چکاچاک (= چرنگ شمشیر و تیغه ها) را نیز برگرفته از آن شمردهاند که چندان درست نیست؛ این واژه میبایست واژآوایی از صدای برخورد تیغه ها در پیکار بوده باشد،، چک + میانوند فارسی «ا/وا» + چک مانند رنگارنگ، گرماگرم، مالامال، سراسر، برابر، پایاپای، جورواجور، زخمازخم، دمادم، لشالش، کشاکش،... که از همین میانوند ساخته شدهاند. واژه چَک به چَمای سیلی در فارسی پرکاربرد است.
- چِریک؛ بسیج، بسیچ، رزمآرا، لشکری، جنگجو، رزمنده، رزمآور، ناوَرده، نبرده، سپاهی، اِسپاهی، جنگخواه، پیکارجو،... (این واژه نیز احتمالاً ریشه ترکی داشته باشد. بسیاری از وامواژگان ترکی در زبان فارسی، واژههای مربوط به سپاه و رزم و لشکریان است؛ سلسلههای بسیاری پس از فروپاشی ساسانیان را شاخه های تبار ترک، بیشتر به پشتگرمی سپاهیان آمایش یافته از مردان ایلیاتی به قدرت رساندند. برخی از وامواژه های ترکی همچون قشون، جلو(جیلاو؛ لگام اسب، کسی که در پیش میرود)، کومَک(فریادرسی کسی از سپاهیان، گیر افتاده در میان دشمن)، یاغی، داروغه، گزمه، چریک، آذوقه، سیورسات، یورش، ایلچی، تومان، یرغه(اسب راهوار، راهواری)، شلوغ، کشیک، قراول، قورچی(سواره)، تفنگ، جار، چپاول، یغما،.... به گونهای به مسائل نظامی مربوط است. واژه چریک امروزه بیشتر برای پیکارجویانی با شیوه رزمیدن در جنگ های نامنظم کاربرد دارد،، کاربرد آن معمولی است)
- چنگیز؛ لقب(پاشنام) جهانگشای مغول، «تموچین» است که با درهم کوبیدن تیرههای دشسگال مغول آلتایی و همبسته کردن جنگجویان ایلیاتی(زَندین) ، نخست بلندشت های چین و خاور آسیا را به خاک و خون کشید و سپس به باختر آسیا و اروپای خاوری تاخت. در این جنگتازی های چنگیز و نوادگاناش که نزدیک به صد سال به درازا کشید و فرمانروایی آزگار این تبار، میلیونها تن جان خود را از دست دادند، هزاران سازه باشکوه تمدن ها ویرانه گشت، صد ها هزار کتاب ارزشمند خاکستر شد.... جنایت های این تبار در چند خط نمیگنجد؛ تنها در موج نخست آفند سپاه مغول به رهبری چنگیز، در بلندشت های چین و خاور آسیا بیست و اندی میلیون انسان در کشتار ها، جنگ، تاراج و پیامد هایی همچون قحطی و گریختن از میان رفتند. تنها در آفند چنگیزیان به بلندشت های ایران، برآورد کشته ها و تلف شدگان میان ۷ تا ۱۲ میلیون تن است؛ گرچه آمار روشنی از جان دادگان این رخداد خونین تاریخی نمیتوان گفت... در پی نسلکشی ها در خراسان، فرارودان و خوارزم، زبان های سغدی و خوارزمی که دیرزمانی روبه سستی نهاده بودند، یکسره نابود شدند،، مکتب ادبی خراسان از هم پاشید، دانشمندان و ادیبان بسیاری کشته و آواره گشتند، شهرهای آباد آن سرزمین ها با خاک یکسان شد. پسافکند چنگیز و نوادگانش بناها و کتاب ها و آثار هنری و.... ایست که بر خون نزدیک به ۳۰ و اندی میلیون انسان ساختند... این نام بیشتر در میان خانواده های سنتی به فرزندان پسر گذاشته میشود، گاهی نیز نام یکی از سالداران خاندان است که بر نواده های وی میگذارند،، در زبان مغول گویا چَمای «بزرگ خان ها» را میداده و پس از به رهبری همه تیرههای آلتایی رسیدن تموچین برای او به کار رفته است. کاربرد آن در نامگذاری بوده و امروزه نیز کم است...)
- چوک؛ این واژه در فرهنگ واژگانی یافت نشد،، با ریشه مغولی، امروزه در فارسی هیچ کاربردی ندارد.
- خپل؛ کوتوله و فربه، شکم گنده، گنده تن لش،... (این واژه مغولی گفته شده شاید هپل و هپلی نیز دیسهای آوایی از آن باشد،، کاربرد معمولی دارد.)
- دالای؛ زمینی که از سوی سرور مغول به افراد لشکری دهش میشده،، در فارسی امروزه نیست.
- دومان / دومن؛ توفان، مهآلودگی،، این واژه نیز ترکی دانسته شده و در فارسی نمانده است.
- ساوری؛ ارمغان، پیشکش،...این واژه بایست ریشه مغولی داشته ولی(پن) در زبان فارسی دیگر به کار نمیرود.
- سوغات؛ ارمغان، پیشکشی، دهش، هدیه،... (این واژه نیز هم در ترکی و هم مغولی به چَماهای گفته شده بوده، به فارسی راه یافته و بسیار پرکاربرد است.)
- سیبه / سیبا؛ کندَک یا کانالی گرداگرد شهر، دژ یا هر جایی برای جنگیدن،، ترکی مغولی بوده و در فارسی امروز کمابیش فراموش شده است.
- سیورسات؛ اَوژَند، ساز و برگ جنگ، رزمتوشه لشکریان،... (این نیز بیشتر ترکی دانسته شده، از دوره قاجار به این سو دیگر کاربردی ندارد.)
- سُیورغال؛ زمينی که فرمانروا دهش میکرده است،، این ترکی مغولی بوده و در زبان فارسی از میان رفته است(تیول، اُلکای و اقطاع واژگانی نزدیک به آن بوده که دو تا ترکی و دیگری عربی است).
- سُیورغامیشی؛ نوازش از سوی شاه، شهنوازی، مهرورزی، به عربی "تلطف،، مغولی بوده و در زبان فارسی مانا نبوده است.
- سُیورغَتمش؛ یکی از حکمرانان مغول در کرمان بوده که از حکومت ایلخانی استقلال داشت. این نام تنها در تاریخ دیده می شود که چندان نیز اهمیتی نداشته است.
- سُیورمیش / سیورمش؛ شادی غریو و فریادی که در روز جنگ، لشکریان کنند،، مغولی بوده و تا اندازهای برابر با واژه روسی «هورا» بوده است که در فارسی مانا نبود.
- شقاول؛ ؟؟ شاید نام پرندهای است،، به گونهای کم در فارسی امروز شنیده میشود و بیشتر برای نامگذاری.
- شقایق؛ لاله دلسوخته، آلاله، لاله داغدار، لالهسا،، این واژه را عربی دانستهاند نه مغولی. در زبان فارسی واژهای پرکاربرد وامیافته از عربی است. این گل را در پارسی میانه «آلالَک» میگفتهاند که همان آلاله در آوایش پارسی نو است؛ آلاله به چمای آن است که این گل لاله نیست گرچه همانند آنست،، پیشاوند «آ» در زبانهای ایرانی کهن، برای دُشمایگی یا ضدیت به کار میرفته است.
- شیلان؛ سفره خوراک، خوان، میهمانی کشیدن، سفره کشیدن، بار همگانی،.... ترکی مغولی بوده و در فارسی کاربردی ندارد.
- طَرقاق؛ نگهبان، پاسبان، پاسدار، پاوان، پاد،... مغولی بوده و وامواژهای از میان رفته در زبان فارسی است.
- ترمتای / طرمتای / طرمطای؛ گونهای پرنده شکاری یا حشرهخوار،، ترکی یا مغولی بوده و در فارسی کاربردی ندارد.
- غازان؛ نام نخستین ایلخان مغول است که اسلام آورد (گرچه گفته میشود گیخاتو نیز مسلمان شده بود)،، نامش در فارسی شنیده نمیشود.
- غاغمیشی؛ ؟؟ چمای(معنای) آن یافت نشد،، در فارسی هیچ کاربردی ندارد.
- قاآن؛ خدیو تیره یا زند مغول را میگفتهاند که بعدها برای فرمانروا نیز به کارش بردهاند. در ترکی " خان گفته میشده که در بسیاری از زبان های خاورمیانه همچون فارسی، کردی، پشتونی، تاجیکی، دری، لری، بلوچی و حتی هندی، پنجابی و اردو با آوایش ترکی آن بسیار پرکاربرد است. زبانشناسان درباره ریشه این واژه دیدگاه های گوناگونی دارند،، به هر روی با آوایش مغولی بیشتر برای نام خانوادگی شنیده میشود.
- قایِن؛ برادر شوهر،، در فارسی به کار نمیرود، شاید در ترکی هنوز گفته شود.
- قُچاق؛ فربه و نیرومند، پرزور، پروار زوردار،، مغولی بوده و در فارسی شنیده نمیشود.
- قچقار / قجقار / قجغار؛ گوسفند پرواری گشنی،، ترکی مغولی و شاید همریشه با درایهٔ (مدخلِ) بالا باشد... در فارسی جایی ندارد.
- قراغچی / قراقچی؛ نگهبان، پاوان، پاسبان، نگهبان همراه، نگاهبان،...مغولی بوده و امروزه در فارسی از میان رفته است.
- قَلان؛ گونهای از خراج، ساو و سرانه بوده که مغولان میگرفتهاند. با همین آوایش در زبان ترکی معنای(چمای) «گورخر» در زبان فارسی را داشته که هر دو واژه ترکی و مغولی آن در فارسی از میان رفته اند.
- قُلزم؛ در یک چَما عربی شده یک واژه یونانی است و نام بندری در کشور مصر، اما(پن) در معنای مغولی شاید سنگر یا جبهه نبرد سرزمینی باشد،، با ریشه مغولی در واژهنامه ها نیز یافت نشد. مغولی آن در فارسی مانا نبوده است.
- قلنک؛ ؟؟،، در تاریخ غازانی همراه واژه "کابین فارسی آورده شده و آنگونه که از جمله کتاب برمیآید شاید در مغولی چمایی نزدیک به دهش کردن، بخشش نمودن، هدیه یا... داشته باشد. به هر روی در فارسی این واژه دیده و شنیده نمیشود.
- قمیز / قومیز / کومیز / قمیس؛ میبایست مایعی (آپیکی) مست کننده همچون می و مل بوده باشد که مغول ها آنرا از ترش کردن (تخمیر) ماست یا شیر دام درست میکردند،، امروزه در فارسی شنیده نمیشود.
- قوبچور / قوبجور / قبجور / قپچور؛ گونهای از باج و سرانه که از مردم گرفته میشده است. در فارسی دیگر نیست.
- قوتوقو؛ نام سردار مغول که در جنگ پَروان (جایی در افغانستان امروزی) از جلال الدین خوارزمشاه شکست خورده به نزد چنگیز گریخت. پس از این شکست شورش هایی در شهرهای اشغال شده به دست مغولان رخ داد ولی نبود دوراندیشی میان سرداران سپاه خوارزمشاه، باعث شکست های بعدی آنان از لشکر مغول گردید. نام «قوتوقو» تنها در تاریخ آمده است.
- قوچ / غوچ؛ گوسفند نر، پشمینه،... آنرا ترکی دانسته اند،، کاربرد معمولی در فارسی دارد.
- قودا؛ ؟؟،، در کتاب تاریخ غازانی همراه با اَندا و اَینی آمده و شاید چمایی نزدیک به دوست، یار یا... در زبان مغولی داشته است. به هر روی در زبان پارسی جا افتاده نگشته و وامواژهای از میان رفته است.
- قورچی/قرچی؛ سواره، سوارگان، جنگی، اِسناهمند (مسلح)،... این واژه نیز ترکی شمرده شده،، کاربردی در فارسی امروز ندارد.
- قورُلتای / قورُلتای / قوریلتای / قورلتان؛ انجمن و گروهی از بزرگان مغول که برای تصمیم(یازش) مهمی هماندیشی میکردهاند همانند «کنکاش»،، در زبان فارسی دیگر فراموش شده است.
- قیچی؛ پارچهبُر، برِشگر، ویرای، دوکارد،... این واژه ترکی مغولی بوده و پسوند «چی» برای ابزار در زبان ترکی به کار میرود. بازهای که این واژه به زبان فارسی راه یافته چندان روشن نیست و احتمالاً از ترکی به پارسی آمده باشد،، وامواژهای بسیار پرکاربرد است.
- کُتل / کوتَل؛ اسب یدک،... (مغولی یا ترکی بوده،، در فارسی امروز گفته نمیشود و از میان رفته است.)
- کِریاس؛ آستان، درگاه، بارگاه، دربار،... (این واژه در شاهنامه و دیگر کتاب های ادبی پیش از جنگتازی مغولها در زبان فارسی به کار رفته،، احتمالاً فارسی یا اندرشده به آن از زبانی دیگر بوده باشد. کاربردی در فارسی ندارد.)
- کُنکَلَک / کُنگلک؛ پیراهن، گونهای جامهٔ مغولی،، این واژه نیز در زبان فارسی برجای نمانده است.
- کنگاش / کنکاش / کنکاج؛ انجمن هم اندیشی بزرگان، رایزنی، همرایی،...واژهای ترکی یا مغولی است که امروزه به چَمای کاوش، جستجو، پژوهیدن به کار میرود،، کاربرد آن در فارسی کم است.
- کیجَم؛ برگستوان، پوشش اسب،، مغولی بوده و وامواژهای مرده در زبان فارسی است.
- گُزُک؛ سرمه،، با این چمایه مغولی است. واژه «گِزِک» به معنای خرامیدن و تماشا، بایست ترکی باشد. واژه «گَزَک» نیز همریشه با گزیدن و پارسی بوده و برابری برای واژه "آتو است. با ریشه ترکی و مغولی در فارسی از میان رفته است.
- گورکان / گُرِکان؛ داماد،، این واژه بایست ریشه مغولی داشته و در ترکی همچنان چمای داماد دارد. تیمور لنگ این واژه را فرنام (لقب) خود نهاد، ازين رو وی را تیمور گورکانی نیز در تاریخ گفتهاند و اشاره به آنست که او خود را داماد خاندان چنگیز و جدا از آن یک فرمانروای مغول برمیشمرده، بیش از آنکه ترک یا تاتار بداند،، البته بیشتر تاریخنگاران وی را مردی از تاتار های باشنده در فرارودان که تیرهای از ترکان بودهاند میدانند و اینکار بیشتر برای جایگاه جهانگشایی مغولان و خاندان چنگیز بوده است. پس از وی یکی از نوادگانش به نام «بابر» به هندوستان گریخت و با یاری فرمانروایان مسلمان در باختر سرزمین هند توانست سلسله ای بنیاد نهد که آنرا "گورکانی نامید و تا استعمار انگلستان، بر بخش بزرگی از هند فرمانروایی میکردند. این واژه در چمای داماد در فارسی کاربردی ندارد، شاید برای نام خانوادگی شنیده شود.
- گَوُرگه / گورگا؛ گونهای کوس یا طبل به مغولی،، در فارسی این واژه از میان رفته است.
- گیخاتو؛ نام یکی از ایلخانان مغول بوده است .
- لارغو؛ نگهبان دارایی بی صاحب، گنجور،، مغولی بوده و در زبان فارسی جا نیفتاده از میان رفته است.
- مُنغَلای / منقلا / مانگلای؛ پیشگاه لشکر، پیشانی لشکر، به عربی طلایه یا جبهه،، این واژه از ساختار لشکری مغول برآمده و چم پیشانی نیز میداده است. وامواژهای فراموش شده در زبان فارسی است.
- موچلَکا؛ دستنوشتهای که برای سند یا تأیید به کسی داده میشده است،، در فارسی به آن «دستخط، ترده یا نورده» به عربی «قبالة» و در ترکی «بونچاق» میگفتهاند. مغولی بوده و در فارسی نمانده است.
- نارین؛ گنجخانه، گنجینه، بایگانه، بادگان، خزینه (این واژه احتمالاً عربی شده واژه «Huzinak یا uzinak» در زبان پهلوی بوده باشد که معنای خرج درباری داشته و واژه هزینه در فارسی نو نیز برگرفته از آنست.)، خزانه.... این واژه مغولی تنها در دستگاه حکومتی ایلخانان گویا به کار رفته و پس از آن در فارسی فراموش شده است.
- نعناغ؛ این واژه در فرهنگ واژگانی یافت نشد،، با این آوایش در فارسی هیچ کاربردی ندارد. اگر منظور واژه «نعناع» است؛ عربی شده «نانای» در زبان پهلوی بوده که گونهای از گیاه پونه است،، ریشه مغولی ندارد.
- نوکر؛ چاکر، پیشکار، بازیار،... (میتواند مغولی باشد،، بسیار پرکاربرد است.)
- نویان؛ سردار، سالار، فرمانده، فرمانفرما، مهتر،.... هم در مغولی هم در ترکی برای بزرگان به کار میرفته پن در فارسی از میان رفته است.
- نهالَه/نهالهَ؛ برای این واژه دو معنا گفته شده،، یکی همان نهال که درخت نوباوه باشد و ریشه از زبان پارسی میانه / پهلوی دارد و دیگری کمینگاه شکار که آن نیز چند سده پیش از آفند مغولان در واژهنامه «لُغت فُرس اسدی» نخستین فرهنگ واژگانی زبان پارسی آورده شده است و احتمال اینکه از زبان های ترکی مغولی باشد اندک است. به هر روی با ریشه دوم در زبان فارسی، کاربردی ندارد.
- هلاکو / هولاکو؛ نوه چنگیز که موج دوم آفند مغول به ایران و خاورمیانه را رهبری کرد،، سرسلسلهٔ ایلخانیان است. در نامگذاری به کار میرود و نامی پسرانه برای خانواده های سنتی است. بسیار کم کاربرد است.
- یارغو / یَرغو؛ داوری، دادخواهی، دادخانه،... مغولی بوده در فارسی امروز کاربردی ندارد.
- یاراق / یراق / یراغ؛ جنگ افزار، ساز و برگ رزم، افزار آماییدن (تجهیز) اسب،، ترکی دانسته شده و در برخی زبانزدهای زبان فارسی همچون «زین و یراق کردی» شنیده میشود. یراق کبوتر نیز بایست از این واژه برگرفته باشد.
- یاسا / یاسای / یاساق؛ فرمان و آیین نامه ای که چنگیز برای مغولان و فرمانروایی مغول پدید آورد. (مغولی بوده کاربردی ندارد.)
- یاغی؛ گردنکش، سرکش، نافرمان، سرتاب،... (این واژه میتواند مغولی یا ترکی باشد،، پرکاربرد است.)
- یام؛ اسب پیک،... (مغولی بوده کاربردی ندارد.)
- یای؛ دانشی خرافه مانند که باران را ببارانند. (مغولی بوده،، در فارسی از میان رفته است.)
- یرلیغ؛ فرمان نگاشته شده رهبر مغول،... مغولی بوده و در فارسی به کار نمیرود.
- یورت / یُرت / یورد؛ جایی که خانوار های مغول و ترک چادر های خود را برپا میکردهاند. مجازاً چَمای خانه و میهن نیز میداده،، ترکی مغولی بوده، در فارسی از میان رفته است.
- شاید شماری چند از واژگان مغولی راه یافته به فارسی هنوز ناشناخته باشند.
- پن. به هر روی، فرهنگ و زبان این تبار ویرانگر به تیزی شمشیرشان نبود. «تومان، سوغات، چَک، نوکر، یاغی» را پرکاربرد ترین واژگان مغولی میتوان شمرد که هنوز در زبان فارسی زندهاند،، اگرچه همه این واژهها برابر فارسی داشته، نیازمند بهرهگیری از این دست درایه(مدخل)های بیگانه در زبان خود نیستیم.
قاآنجی، قائانچی، قئانچی، قاآنچی (مغ. تر)-گورکان (داماد)-میز (پرتغالیMesa)-یاسامیشی-
منابع
ویرایش- تارنمای آبادیس -
- لغتنامه دهخدا -
- جهانگشای جوینی -
- فرهنگ تکجلدی محمد معین -