پادشاه یا شاه، نام فرمانروایی است که در یک گستره پادشاهی بزرگ، فرمانروایی می‌کند. پادشاهی گونه‌ای از حکومت است که در آن یک فرد به نام شاه به شیوه همیشگی فرمان می‌راند و معمولاً پایه خود را از فردی دیگر به ارث برده‌است. شاهان ممکن است در کشورهای گوناگون، سالاری رسا داشته باشند یا این‌که مقامشان تشریفاتی باشد.

دسته‌بندی اروپایی لقب‌های پادشاهی و اشرافی
Coronet
امپراتور و امپراتریس
پادشاه و ملکه
نایب‌السلطنه
آرشیدوک و آرشیدوشس
شاهزاده بزرگ و شاهدخت بزرگ
دوک بزرگ و دوشس بزرگ
پرنس و پرنسس
انفان و انفانت
دوک و دوشس
مارکی و مارکیز
مارگراف و مارگرِفین
کنت و کنتس
ارل و کنتس

ویکنت و ویکنتس
بارون و بارونس
بارونت و بارونتس
شوالیه و دام

جنتلمن و الدر
محمدرضا پهلوی، آخرین شاهنشاه ایران

به خاندان پادشاهی (دودمان) یا (سلسله) گفته می‌شود، شاهی که بر چند شاه دیگر فرمان براند شاهنشاه نام دارد و به زن یک شاه شهبانو گفته می‌شود. پسران یک شاه، شاه‌پور و دختران او شاه‌دخت نامیده می‌شوند. بیشتر پسر ارشد یک شاه پس از مرگ یا برکناری او، برای ادامه پادشاهی آن دودمان برگزیده می‌شود. به پسر ارشدی که در هنگام زندگانی پدر خود جانشین پسین برگزیده شود ولیعهد یا جانشین گفته می‌شود.

کشورهایی که نظام پادشاهی بر آنان حاکم است، کشورهای پادشاهی نام دارند. آخرین پادشاه تا پیش از سقوط نظام شاهنشاهی ایران محمدرضا شاه پهلوی بود.

واژه‌شناسی ویرایش

شاه واژه‌ای کهن است که در دیگر زبانهای ایرانی نیز به همین گونه گفته و نوشته می‌شود. این واژه در زبان پهلوی نیز شاه بوده‌است. این واژه زبان کهنتر پارسی باستان (خشایث) و اوستایی به گونه xšathra بوده‌است که با گذشت زمان به ریخت ساده‌تر شاه در زبان پارسی کنونی درآمده‌است.

ریشه این واژه شاید از ستاک اوستایی _xši به معنای فرمانروایی گرفته شده باشد. انگاره دیگر این است که برگرفته از واژهٔ «آشا» در ادبیات کهن (پهلوی و پارسی باستان و در دبیره‌های "دین دبیره") به معنی راه راست (یعنی کسی که به راه راست می‌رود) باشد.[نیازمند منبع]

شاهنشاه (نیز شهنشاه و شهنشه)، شهریار، کسری و خسرو همه از نام‌هایی است که در پارسی برای پادشاهان ایران به کار می‌رفته‌است. کسری معرب کلمه «خسرو»، به‌جور ویژه دربارهٔ کسری نوشین روان از پادشاهان ساسانی به کار رفته‌است. خسرو نیز دربارهٔ خسرو پرویز از پادشاهان ساسانی به کار رفته‌است.

واژه پادشاه نیز از فارسی پهلوی پاتخشای یا پاتخشاه آمده‌است که در فارسی باستان به ریخت پتی خشای ثیه یا پتی خشایَ به معنی؛ کسی که با توانایی فرمان راند، بوده‌است. در برهان قاطع دربارهٔ واژه پادشاه آمده‌است: «نامی است فارسی باستانی مرکب از پاد و شاه و پاد به معنی پاس و پاسبان و نگهبان و پائیدن و دارندگی تخت و اورنگ باشد و شاه به معنی اصل و خداوند و داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشد».[۱] فریدون جنیدی درباره واژه پادشاه در کتاب حقوق جهان در ایران باستان می نویسد : واژه پادشاه در زبان‌های ایران باستان « پائیتی خْشَثْرَ » بود که نگهبان شهر، یا نگهبان کشور باشد. واژه شاهنشاه و شاهنشاهی با اینکه در دوران اسلامی و دیگر دوره‌های هنگامه (تاریخ) ایران کاربردی فراوان داشته‌است، ولی جز در دوران ساسانی مفهوم درستی نداشته‌است. این واژه در دوران ساسانی نه چون فَرنامی عنوانی تشریفاتی و بی‌مایه، بلکه برای بازگو کردن سازمان ویژه‌ای از فرمانروایی به کار رفته که ویژه دولت ساسانی بوده‌است، و آن هم بدین انگیزه بوده‌است که اردشیر بنیان‌گذار آن دولت برای اینکه همه فرمانروایانی که در دوره اشکانیان هریک بر پاره‌ای از ایران فرمان می‌راندند و بیشتر آن‌ها هم خود را شاه می‌خواندند، به زیر یک فرمان درآورد و همبستگی میهن و سیاسی ایران را فراهم کند، آنهایی را که به او پیوستند یا خود بر جایی می‌گمارد، چون آن‌ها از خاندان‌های کهن و بزرگ آن بوم منطقه بودند و ارج و آبرویی داشتند آن‌ها را همچنان شاه خواند و اختیارات آن‌ها را سلب نکرد. بدین ترتیب شاهان ساسانی خود را شاهانشاه یا شاهنشاه می‌خواندند؛ و وقتی از نظام شاهنشاهی سخن می‌گوییم منظور چنان نظامی است که تنها در همان دوران وجود داشته‌است.[۲]

پانویس ویرایش

  1. سرواژهٔ پادشاه، لغت‌نامه دهخدا
  2. تاریخ و فرهنگ ایران، ص ۲۴۱

منابع ویرایش

  • محمدی ملایری، محمد. تاریخ و فرهنگ ایران. جلد اول. تهران: انتشارات توس، ۱۳۷۹. شابک: ۷–۵۲۷–۳۱۵–۹۶۴