داستان یوسف و چاه یکی از داستان های معروف در ادیان ابراهیمی است که به حسودی برادران یوسف به او اشاره دارد ، طبق روایات یعقوب یوسف را بیشتر از فرزندانش دوست داشت و این موجب حسادت فرزندان یعقوب شده بود به خاطر همین فرزندان یعقوب (برادران حسود یوسف) یوسف را به چاه انداختند و به خانه برگشتند یعقوب از فرزندانش می پرسد یوسف کجاست فرزند می گویند ما نمی دانیم یوسف گم شده یعقوب وقتی می فهمد یوسف گمشده مدت های زیادی گریه می کند و بر اثر گریه های زیاد چشم یعقوب کور می شود و نابینا می شود وقتی فرزندان می فهمند که چشم پدرشان کور شده و یوسف پیامبر خدا بوده به دنبا یوسف می روند اما یوسف را پیدا نمی کنند و یوسف توسط مردی از نسل ابراهیم به نام مالک بن رعز نجات می یابد بعد این یوسف توسط کاروان مالک بن زعر از کنعان به مصر می رود و با ماجرا های مثل زلیخا و دربار آخناتون فرعونی و افتادن به زندان و در پایان تبدیل شدنش به عزیز ( صدر اعظم مصر)روبرو می شود و با در جریان زلیخا توسط پوتیفار شوهر زلیخا زندانی شود . سرانجام یعقوب و فرزندانش به پیش یوسف می روند و یوسف را در مقام عزیز مصر او را می بینند و برادران یوسف از او عذر خواهی می کنند و یوسف بعد سال ها خانواده خود را می بیند همچنین داستان یوسف و چاه در سوره یوسف در قرآن آمده است