مرگ

از گیتی رفتن، از میان رفتن زندگی

مَرگ، دَرگُذَشت، وَفات یا فوت(به انگلیسی:Death) در زیست‌شناسی پایان چرخهٔ زندگی زیستی موجودات زنده و در پزشکی به معنای توقف برگشت‌ناپذیر علائم حیاتی است.[۱] مرگ در متن‌های دیگر رشته‌ها، ممکن است به نابودی کامل یک روند، یک وسیله یا یک پدیده اشاره کند.

نقاشی از کریستیان ششم، پادشاه دانمارک پس از مرگ

عوامل و شرایط گوناگونی می‌توانند به مرگ جانداران بینجامند از جمله بیماری، تخریب زیستگاه، پیری، سوء تغذیه و استرس و تصادفات. در کشورهای پیشرفته، عامل اصلی مرگ انسان‌ها، بیماری‌های مرتبط با افزایش وزن، پیری، خودکشی و بیماری‌های مربوط به کهولت سن است.

سنت‌ها و اعتقادات در رابطه با مرگ، یکی از مهم‌ترین قسمت‌های فرهنگ انسان‌ها محسوب می‌شود. با توجه به پیشرفت‌های روزافزون علمِ پزشکی، توضیح پدیدهٔ مرگ، جزئیات لحظهٔ مرگ و همچنین درک واقعی، پیچیدگی‌های بیشتری پیدا کرده‌است. بسیاری از مردم اعتقاد به دنیای پس از مرگ دارند و باور دارند زندگی ادامه خواهد داشت. و گروهی دیگر از مردم به این باورند که پس از مرگ دوباره به این جهان بازمی‌گردند تا به عنوان شخصی دیگر زندگی کنند. و گروه دیگری مرگ را پایان همه چیز می‌دانند و گروهی دیگر مرگ را به بیدار شدن از خواب نسبت داده‌اند که در کتاب مسلمانان نیز این مطلب بیان شده‌است. جسم بی جان شده را متوفی می‌نامند و به اصطلاح وفات یافته‌است. گرما و حرارت از دست رفته بدن باعث سرد و خنک شدن بدن می‌شود و منجر به مرگ انسان می‌شود که می‌گویند آن انسان فوت کرده‌است.

از دیدگاه علم ویرایش

 
خودنگارهٔ تجسم مرگ اثر آرنولد بوکلین

پس از توقّف علائم حیاتی و قلب، هوشیاری تمام حواس به کلّی از دست می‌رود و موجود زنده (انسان و جانوران) پس از مرگ هیچ چیزی را احساس نمی‌کند و نمی‌شنود و نمی‌بیند و حس نمی‌کند زیرا این امور متعلّق به بدن او و اعصاب و تجزیه و تحلیل آن توسط مغز است که از بین رفته‌است. پس از مرگ در مغز در حدود یک دقیقه پس از قطع شدن ورود اکسیژن به آن، واکنش‌های شیمیایی‌ای در مغز انجام شده که باعث از بین رفتن سلول‌های مغزی (نورون‌ها) می‌شود. سپس جسد به حالت تونوس و خشک‌شدگی ماهیچه‌ها در می‌آید و اصطلاحاً (جمود نعشی) می‌شود و عوامل میکرو ارگانیسمی مانند: باکتری بی‌هوازی از بیرون بدن و درون آن شروع به فعالیت کرده و بافت‌های بدن را تجزیه کرده و پس از گذشت چیزی حدود شصت روز بافت نرم بدن از بین رفته و فقط اسکلت (استخوان) و دندان و مو و ناخن به دلیل داشتن پروتئین کراتین تجزیهٔ بسیار کندتری نسبت به بافت نرم خواهند داشت.

گونه‌های مرگ ویرایش

 
بیشترین دلایل قابل پیشگیری مرگ در انسان

مرگ از دیدگاه پزشکی قانونی یا Forensic Medicine عبارت است از: ختم حتمی و طبیعی زندگی که بعد از تغییرات زنجیری که در روند حیات پدیدار می‌شود به صورت تدریجی به وقوع می‌پیوندد. همچنین مرگ از نظر پزشکی قانونی به دو دسته تقسیم می‌شود:

الف) مرگ از نظر نوع مشتمل است بر: مرگ جبری (در اثر عوامل خارجی ایجاد می‌شود)

مرگ غیر جبری (عبارت است از مرگی که بر اثر کهولت سنّ (فیزیولوژیک) یا بر اثر بیماری (پتالوژیک) به وقوع می‌پیوندد.

ب) مرگ از نظر جنس مشتمل است بر قتل، خودکشی، مرگ تصادفی (نوعی مرگ جبری است که در وضعیتی خاص رخ می‌دهد).

دیدگاه ادیان ویرایش

 
مرگ باکره یک اثر هنری از پتروس کریستوس

در ادیان ابراهیمی مرگ جدا شدن روح از بدن دانسته می‌شود که از طرف خداوند به واسطهٔ فرشتهٔ مرگ صورت می‌گیرد. بنابه این آموزه روح افراد در عالَم برزخ وارد شده و در آنجا زندگی دارند.[۲] برزخ در زبان عربی فاصله‌ای است که بین دو چیز حایل شده باشد و در اصطلاح شرع، عالَمی را گویند که بین دنیای مادی و فرا مادی قرار دارد و انسان پس از مرگ تا روز قیامت در آن خواهد ماند. پس از مرگ روح انسان هوشیار بوده و بر تمام حوادث درک دارد.

عمومیت و حتمیت مرگ ویرایش

مرگ سنّتی همگانی است و بنا بر دیدگاه خداباوران، خداوند بقا و جاودانگی حیات دنیوی را برای هیچ‌کس قرار نداده‌است و همگی طعم مرگ را خو اهند چشید.

دون خوان ماتوس (don Juan Matus): مرگ هرگز توقف نمی‌کند. فقط گاهی چراغ‌هایش را خاموش می‌کند.[۳]

مولوی چنین می‌سراید:[۴]

چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟که رخت عُمر ز کی باز می‌برد طرار
چرا ز خواب و ز طرار می نیازاری؟چرا ازو که خبر می‌کند کنی آزار؟


نگارخانه ویرایش

جستارهای وابسته ویرایش

پیوند به بیرون ویرایش

منابع ویرایش

  1. Kastenbaum, Robert (2006). "Definitions of Death". Encyclopedia of Death and Dying. Retrieved on 2007-03-31.
  2. «نسخه آرشیو شده». بایگانی‌شده از اصلی در ۱ آوریل ۲۰۱۶. دریافت‌شده در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۹.
  3. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر بازهم گفت‌وشنودی با دون خوان، ترجمهٔ ابراهیم مکلّا تهران: نشر دیدار1382- صفحه 56
  4. مولوی، جلال‌الدین محمد، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 1134.