موالی که مفرد آن مولی است در زبان عربی واجد چندین معنا است و یکی از مفاهیم آن بنده است.[۱] از سوی دیگر در برخی از کتاب‌های تاریخی و ادبی تمام ملل غیر عرب که تحت تسلط عرب درآمده بودند موالی خطاب می‌شدند.[۲] همچنین عرب‌ها هرگاه مالک بندهٔ خویش آزاد می‌ساخت، ارتباط و پیوستگی میان این دو را پس از آزادی (ولا) و بندهٔ آزادشده را مولی می‌خواندند. چنان‌که زید بن حارثه را مولای پیامبر می‌گفتند زیرا پیامبر او را آزاد نموده‌بود[۲] و البته با توسعه و پیشرفت اسلام به سبب زیاد گشتن بندگان آزادشدهٔ عرب‌ها، طبقهٔ اجتماعی نوینی تحت عنوان موالی پدیدار شد.[۲] با آغاز دوران حکومت امویان که حکومت اسلامی کاملاً به سلطنتی سیاسی تبدیل شد و حکومتی متعصب در عربیت بنیان گرفت، غیرعربان مقام و منزلتی بسیار پست و پایین یافتند و چه اهل ذمه و چه تازه‌مسلمانان غیرعرب از کارگزاران اموی جور و ستم بسیار دیدند و رسماً از سوی خاندان اموی لقب موالی دریافتند. موالی از نیمه دوم سده اول تا نیمه اول سده دوم هجری طبقه و گروهی در جامعهٔ اسلامی آن روزگاران بودند که نژاد و تباری غیر عرب داشتند و میهن آنان تحت سلطهٔ اعراب درآمده بود و البته این طبقه لزوماً مسلمان نبودند و در میان اینان از اهل ذمه نیز یافت می‌شد و از نظر مقام و موقعیت اجتماعی پس از بردگان و کنیزکان در پست‌ترین طبقهٔ اجتماع قرار می‌گرفتند.

وجه تسمیه موالی

ویرایش

مولی در لغت دو معنی دارد، یکی مالک و یکی هم آقا است ولی در اصطلاح به غیر عرب[کدام؟] موالی می‌گویند. هر گاه مالک بنده‌ای را آزاد کنند مالک را «والاء» و بندهٔ آزادشده را «مولی» می‌گفتند چنان‌که زید بن حارثه را مولای پیامبر می‌گفتند زیرا محمد او را آزاد نموده‌بود. کنیز آزادشده را را نیز «مولات» می‌گفتند. اگر بندهٔ آزادشده می‌مُرد و وارثی نداشت ارث او به مالکش می‌رسید و اگر مالک او جزو قبیلهٔ مولا بود، به آن قبیله نسبت می‌دادند، مثلاً مولای بنی‌هاشم.[۲]

پیدایش موالی

ویرایش

اگر برده در جنگ اسیر می‌شد، مالک آن می‌توانست آن را بفروشد یا اینکه آن را نزد خود نگه دارد یا آن را آزاد کند.

برای آزاد کردن بنده، در دین اسلام مقرراتی وجود دارد که عبارتند از:[۳]

  1. بنده مسلمان می‌شد و پرهیزگاری می‌نمود
  2. هر نفر ملزم بود در برابر یک سوگند دروغ یک نفر بنده آزاد کند
  3. اگر کسی نذری داشت و نذرش برآورده می‌شد، بنده‌ای را آزاد می‌کرد
  4. برای رضای خدا، بسیاری از نیکوکاران، بنده‌ای را آزاد می‌کردند
  5. در موقع جنگ آزاد کردن بنده‌های دشمن یک نوع تدبیر جنگی سودمند به‌شمار می‌آمد
  6. هنگام جنگ برای همراهی در جنگ علیه دشمن بندگان را آزاد می‌کردند
  7. برای کفارهٔ خوردن روزه، به‌جای آن بنده آزاد می‌کردند

گذشته از آزادی موالی، شرایطی وجود داشت که موالی می‌توانست خود را از قید بندگی رها کند:[۳]

  1. اگر اسیر با مالک خود قراردادی می‌گذاشت و بدان عمل می‌کرد از اسارت و بندگی رهایی می‌یافت و چنین کسی را «موالی عتافه» می‌گفتند
  2. مالک و بنده با هم قرارداد می‌بستند که اگر بنده پولی فراهم کند و بهای خود بپردازد،خود را آزاد کند که این عمل را مکاتبه می‌گفتند
  3. دیگر از موجبات آزاد شدن بنده، تدبیر بود و آن چنین بود که مالک وصیت می‌کرد پس از مرگش، بنده آزاد باشد
  4. هرگاه مولای با مولات قبیلهٔ دیگر همسر می‌شد طبعاً مولای قبیلهٔ دوم به‌شمار می‌رفت و بالعکس که به آن مولای رحم می‌گفتند

واکنش ایرانیان در برابر اعراب پیش از دوره امویان

ویرایش

هنوز دو سالی از شکست لشکریان ایران از سپاهیان عرب‌ها در نبرد نهاوند سپری نگشته بود که عمربن خطاب خلیفهٔ دوم در مسجد مدینه ترور و کشته شد (ذی الحجه سال ۲۳ هجری). ضارب او فردی ایرانی به نام پیروز نهاوندی و نامور به ابولولو بود که گویا در نبرد جلولا اسیر دست عرب‌ها شده بود.[۴] طبری زادگاه وی را نهاوند می‌داند.[۵] به نظر عبدالحسین زرین کوب می‌توان کشته شدن خلیفه به دست فردی از تبار ایرانیان را نشانه و نمادی از خشم و کینهٔ ایرانیان نسبت به اعراب برشمرد. از سوی دیگر در شهرها و مناطق مختلف ایران هرگاه فرصتی مهیا می‌شد مردم سر به شورش و طغیان برمی‌داشتند. به عنوان نمونه می‌توان به شورش مردم کوره شاپورخواست و کازرون پس از مرگ عمربن‌خطاب اشاره داشت.[۶] بعد از قتل عثمان، خلیفه سوم، و همچنین هر زمان که شهرهای بصره و کوفه تعویض حاکم را به خویش می‌دیدند، در نقاط مختلف ایران نهضت‌ها و قیام‌های محلی رخ می‌داد. به عنوان نمونه می‌توان شورش مردمان شهر استخر را پس از مرگ عثمان گواه آورد.[۷] حتی به عهد خلافت علی خراسان صحنه قیام و شورش بود و مردمان شهرهایی بسان نیشابور از پرداخت جزیه و خراج به اعراب خودداری کردند.[۸] به هرحال می‌توان قاطعانه بیان داشت که ایرانیان تا مدت‌ها پس از شکست نهاوند در ایام خلافت عثمان و علی به مبارزه و جدال با اعراب مهاجم مشغول بودند.

وضعیت موالی در دوره خلافت علی ابن ابیطالب

ویرایش

این طور که نوشته اند او بین موالی و اعراب تفاوتی قائل نمی شد برای مثال یعقوبی نوشته است :

علی اموال بیت المال را به نسبت مساوی تقسیم می کرد و به موالی به همان اندازه می داد که به سایر عربها.[۹]

گویا برخی از اعراب که در دوره های قبلی وضعیت دیگری را شاهد بودند از این موضوع گلایه داشتند تا حدی که اشعث بن قیس کِنِدی نزد علی رفت و به او گفت با نزدیک کردن این موالی به خود کِنِدی را از خود رانده ای!علی ابن بیطالب نیز در پاسخ به او گفت اگر موالی را از خود برانم بسیار جاهلانه خواهد بود [۱۰]

وضعیت موالی در دوره امویان

ویرایش

پس از کشته شدن علی در مسجد کوفه و صلح حسن و معاویه، خلافت معاویه بن ابوسفیان آغاز می‌گردد.[۱۱] به نوشته زرین کوب، حکومت امویان را چیزی به جز ارتجاع و بازگشت به فرهنگ عرب پیش از اسلام نمی‌توان نامید؛ زیرا به جز دورهٔ کوتاه مدت خلافت عمر بن عبدالعزیز تمامی خلفای این سلسله خشونت و تنفر نسبت به موالی و غیر عربان را پیشه خویش کرده بودند[۱۲] امویان را اعتقاد بر این بود که فقط کسی که خون خالص عربی در رگ و ریشه‌اش باشد سزاوار فرمانروایی خلق است و سایر نژادها برای خدمت به اعراب و انجام کارهای پست آفریده شده‌اند.[۱۳]

با توجه به چنین طرز تفکری که در ذهن اعراب و به ویژه امویان ریشه دوانیده بود، طبیعی بود که ستم و جور و اهانت‌هایی گسترده نسبت به موالی انجام گیرد. برخی از این موارد ستم و تحقیر برای اثبات صدق گفتار در ذیل می‌آید:

- عرب‌ها بر موالی مباهات می‌نمودند که ما شما را از بردگی و اسارت آزاد ساختیم و از کفر و شرک و پلیدی نجات داده و به اسلام رهنمون ساختیم. ما شما را با شمشیر سعادتمند ساختیم و با زنجیر به بهشت کشاندیم. پس همین دلیل کافی است تا بدانید ما از شما برتریم.[۱۴]

ـ اعراب معمولاً کارهایی را برعهده موالی می‌نهادند که از اهمیت واعتباری برخوردار نباشد. به عنوان نمونه شغل قضاوت به هیچ عنوان به موالی واگذار نمی‌گردید؛ چرا که به عقیده عرب این قبیل مقامات شایسته مردم پدردار و با خانواده بود و کسی باید دارای این مقام گردد که اصل و نسب پرافتخاری داشته باشد[۱۵]

- اقتدا نکردن عرب‌ها به موالی در خواندن نماز از دیگر موارد پست شماری موالی محسوب می‌شود؛ و جالب آن است که اگر هم به فرض اعراب به موالی اقتدا می‌کردند به آنان می‌گفتند که برای فروتنی و تواضع نسبت به خداوند چنین کاری انجام داده‌ایم.[۱۶]

- عربان به هنگام مهمانی، موالی را ولو اینکه دانشمند و متقی و مؤمن بود اجازه نشستن بر سر سفره نمی‌دادند و او را بر سر راه می‌نشاندند تا همگان دریابند که او از اعراب نیست.[۱۷]

- معاویه بن ابو سفیان بدان حد موالی را پست می‌شمرد که از بیم آنکه آنان به سبب زیاد شدن تعدادشان دردسرساز شوند تصمیم به نابودی و سربه‌نیست کردن آنان یا حداقل برخی از آنان گرفت ولی سرانجام بر اساس مشورت یارانش از اجرای چنین تصمیمی خودداری کرد.[۱۸] به واقع از این جریان می‌توان به عمق تفکر نژادپرستانهٔ این دوره پی برد؛ خلیفه اموی به حدی این موضوع در ذهنش لانه کرده‌است که انگار می‌خواهد هزاران گوسفند را سر ببرد و هیچ عیبی هم در این عمل نمی‌بیند.

- اعراب موالی را به کنیه صدا نمی‌کردند و موالی را از داشتن کنیه منع می‌ساختند[۱۹] در حالیکه یکی از رسوم و افتخارات عرب‌ها خواندن یکدیگر به کنیه بود.

- عربان با موالی هرگز در یک ردیف راه نمی‌رفتند و آنان را علوج یعنی خدانشناس‌ها و نادانان می‌خواندند.[۲۰]

- اگر کسی از عرب‌ها می‌مرد موالی را اجازه نمی‌دادند تا به همراه دیگران بر آن، نماز میت گذارند.[۲۱]

- حجاج بن یوسف حاکم عراق به روزگار امویان بر دستان موالی داغ می‌نهاد و نشان می‌گذاشت تا از سایر طبقات شناخته شوند.[۲۲]

- حجاج پس از شکست دادن ابن اشعث[کدام؟]؛ آن دسته از موالی را که در معیت او بودند دستگیر نمود و برای آنکه آنان را پراکنده سازد و از اجتماع مجددشان جلوگیری نماید دستور داد تا به دست هریک از آنان نام سرزمینی را که بدانجا تبعید می‌شوند خالکوبی نموده و داغ زنند.[۲۳]

- اعراب به هنگامیکه چیزی می‌خریدند و به خانه بازمی‌گشتند اگر در میان راه با یکی از موالی روبرو می‌گشتند او را مکلف می‌کردند تا وسایل را به مقصد رساند.[۲۴]

- اگر عربی پیاده بود و فردی از موالی را سواره می‌دید، مولی را وادار می‌ساخت تا مرکب خویش را در اختیار او قرار دهد.[۲۵]

- عرب‌ها زن دادن به غیر عرب را نوعی بردگی و بندگی و ننگ می‌دانستند؛ آنان حاضر بودند حتی دختران خویش را به افرادی از پست‌ترین قبایل عرب شوهر دهند امّا به هیچ وجه رضا به ازدواج آنان با فردی از عجم نمی‌دادند.[۲۶]

- موالی اجازه نداشتند بدون اجازه اربابان سابق؛ دختران خویش را شوهر دهند.[۲۷]

- به هنگام نبرد؛ اعراب موالی را با پای پیاده و شکم گرسنه به اردوگاه می‌بردند و به آنان اجازه سوار گشتن بر اسب و شتر را نمی‌دادند و پس از جنگ حتی اندک سهمی از غنایم به آنان نمی‌دادند.

نهضت موالی

ویرایش

با توجه به موارد فوق و صدها نمونه مشابه دگر و اینکه کار غرور و خودپسندی اعراب درعصر امویان به حد افراط رسید. بزرگ زادگان و آزادگان ایرانی را طاقت به سرآمد و به قصد انتقام برخاستند؛ و البته برای پیروزی به دو گروه تفکیک گشته و دو روش متفاوت را درپیش گرفتند[نیازمند منبع]:

۱- شعوبیان که آشکارا ضد برتری عرب به مبارزه فرهنگی روی آوردند و مبارزات کلامی را پیشه خویش ساختند و مدعی گشتند که عرب را نه تنها هیچ مزیتی بر اقوام دیگر نیست بلکه خود از هر مزیتی عاری است.[نیازمند منبع]

۲- طرفداران مبارزه مسلحانه که با شیعیان علی و خوارج و سایر دشمنان بنی امیه همدست گشتند و به نبرد رویاروی با امویان دست می زدند.این طور که نوشته اند مثلا در سپاهی که مختار به سمت مدینه فرستاد از سه هزار تنها هفتصد نفر عرب و بقیه موالی بودند [۲۸]

و یا در مثالی دیگر آن طور که یعقوبی نوشته است تعدادی از موالی هنگامی که مغیره بن شعبه در زمان معاویه والی کوفه بود بدون دخالت اعراب دست به قیام زدند آنها همگی به اسلام گواهی داده و خود را مسلمان می دانستند آنها اندکی بعد در بادوریا (غرب بغداد)کشته شدند[۱۰] [۲۹]

جستارهای وابسته

ویرایش

منابع

ویرایش
  1. زیدان؛ جرجی؛ تاریخ تمدن اسلام؛ ترجمه علی جواهرکلام؛ چاپ نهم؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۷۹؛ ص۲۲۷
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ممتحن؛ حسینعلی؛ نهضت شعوبیه؛ چاپ دوم؛ تهران: باورداران؛ ۱۳۶۸؛ ص۱۳۲
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ممتحن، حسینعلی (۱۳۶۸). نهضت شعوبیه. تهران: باورداران. صص. ۱۳۴.
  4. زرین‌کوب؛ عبدالحسین؛ تاریخ ایران بعد از اسلام؛ چاپ هشتم؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۷۹؛ ص۳۴۱
  5. طبری؛ محمدبن جریر؛ تاریخ طبری؛ ترجمه ابوالقاسم پاینده؛ جلد سوم؛ چاپ دوم؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۶۵؛ ص۲۶۳
  6. تاریخ ایران بعد از اسلام؛ ص ۳۴۸
  7. همان؛ ص ۳۴۹
  8. همان؛ ص۳۵۱
  9. . تاريخ اليعقوبى، ج ۲، ص ۱۸۳، (و أعطى الموالى كما أعطى الصلبية).
  10. ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، صفحه: 118-119، نشر علم، تهران - ایران، 1387 ه.ش.
  11. نهضت شعوبیه؛ ص ۱۴۶و تاریخ ایران بعد از اسلام؛ ص۳۵۲
  12. تاریخ ایران بعداز اسلام؛ ص ۳۵۳
  13. نهضت شعوبیه؛ ص ۱۴۵
  14. همان؛ ص ۱۴۶
  15. تاریخ تمدن اسلام؛ ص۶۸۹
  16. همان؛ ص ۶۸۹
  17. نهضت شعوبیه؛ ص۱۴۶
  18. همان؛ ص۱۴۸
  19. تاریخ تمدن اسلام؛ ص ۲۲۸
  20. همان؛ ص۲۲۸
  21. همان؛ ص۶۶۹
  22. نهضت شعوبیه؛ ص۱۴۹
  23. تاریخ تمدن اسلام؛ ص۲۲۸
  24. نهضت شعوبیه؛ ص ۱۵۲
  25. همان؛ ص۱۵۲
  26. تاریخ تمدن اسلام؛ ص ۷۰۰
  27. همان؛ ص ۷۳۱–۷۳۲
  28. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، صفحه: 124، نشر علم، تهران - ایران، 1387 ه.ش.
  29. تاريخ اليعقوبى، ج ۲، ص ۲۲۱.