وجود
وجود مفهوم بهشدت گستردهای است که ویژگیهای عینی و ذهنی واقعیت و هستی را دربرمیگیرد. هرچه از بودن بهرهای داشته باشد، وجود خوانده میشود، گرچه اغلب این استفاده محدود به چیزهایی است که برای انسان مفهوم ذهنی داشته باشند.
حقیقت عالم هستی (وجود) ، (ژلاتین هستی)
عوالم سه گانه
1-دنیای مادّی (فیزیکی) عالم کثیف
2- دنیای نور و امواج (تشعشعات)،(اولترافیزیک) عالم خفیف آثار مادّی
3- دنیای غیر مادی (متافیزیک) یا همان شعور کیهانی عالم ( امر ) عالم پاک از ماده
وجود (جهان هستی) از ترکیب این عوالم سه گانه پدیدار گشته است .در واقع بخش متافیزیکی عالم هستی هم نقش پوست و هم نقش مغز جهان مادی و آثار آنرا را بازی میکند.که از آن بعنوان شعور کیهانی و عالم امر یاد کردیم وآن هم محیط بر جهان مادّه است و هم محاط .
عالم مادّی (جهان فیزیکی ) اگر بعنوان یک اسفج تصور شود و جهان متافیزیکی بعنوان دریا ی (نامحسوس) درون مایه و برون مایه این اسفنج از جنس این دریاست .
قدما با فرضیه ( فضای اتری )از آن (دریا ) صحبت کرده اند.که بعد ها این نظریه اعتبار خود را از دست داده است
حال اگراین اسفنج را بدن تصور کنیم (سخت افزار) و جهان متافیزیکی روح این بدن( نرم افزار ) آن میباشد.و نتیجه آن هستی (وجود) میشود.
با مثالی دیگر (هستی ژلاتینی) این ترکیب هستی را مطرح میکنیم.که در آن جهان مادّی پودر جامد ژلاتین و جهان متافیزیکی همانند آب در این ترکیب است که توده ای ژلاتینی را ایجاد میکند.
آب (جهان متافیزیک) در این ترکیب درون مایه و برون مایه میباشد.بطوری که مولکولهای آب در سراسر آن پراکنده و موجود است .و (ژلاتین هستی) را ایجاد میکند.
صور مختلف وجود (موجودات) (خلق) تحت مدیریت عالم ( امر ) همان شعور کیهانی و با مصالح مادّی جهان فیزیکی پا به عرصه ظهور می نهند (لبس جدید) وبر حسب اقتضای وجودشان ماهیت پیدا میکنند.بنابر این خلقت از عدم نیست از ( وجود ) است فقط ماهیت است که در اثنای خلق شدن ظهور پیدا میکند.که همان کیفیت خلق بر حسب اقتضای ذاتی مخلوق است.
ن.فخر در کتاب برهان علیت وجود را این طور تعریف میکند: اگر بخواهیم وجود را تعریف کنیم باید ابتدا به آنچه در بین مصادیقِ وجود، مشترک است توجه کنیم؛ همانطور که اگر بخواهیم انسان را تعریف کنیم ابتدا باید چند مصداق از انسانهایی مانند تو و من را در نظر گرفته و سپس ببینیم این انسانها چه صفات مشترکی دارند، صفات مشترکی که همهٔ انسانها را در خود بگنجاند و همهٔ غیرانسانها را خارج نگه دارد تا بهعبارتی به یک تعریفِ جامع و مانع برسیم.
بههمینترتیب اگر بخواهیم تعریفی برای هستی و وجود ارائه دهیم، باید مصادیقِ هستی را در نظر آوریم. میبینیم که دست بر روی هر چیزی که بگذاریم، شامل هستی میشود و یکی از مصادیقِ هستی است. اگر بخواهیم هستی را تعریف کنیم، باید بگوییم:
هستی چیزی است کهویرایش
در اینجا متوجه میشویم، پساز که هر صفتی و هر توضیحی که بیاوریم، ممکن است بعضی از مصادیقِ هستی را از این تعریف خارج کند. مثلاً اگر بگوییم هستی چیزی است که حجم داشته باشد، این نکته توجهمان را جلب میکند که شاید چیزی باشد و حجم هم نداشته باشد؛ یعنی شاید هستیِ بدون حجم هم داشته باشیم. به هرحال آنچیز هم، چیزیست که وجود دارد و هست. پس نباید صفتِ حجم داشته باشد را بهکار ببریم، مبادا که اشتباهاً برخی از چیزهایی که وجود دارند، بیرون از تعریفِ ما جا بمانند و تعریفِ ما تعریف جامعی نباشد.
ازآنجاییکه مطمئن نیستیم همهٔ انواع هستی را شناخته باشیم و صفات و خصوصیات همهٔ آنها را بدانیم، به این نتیجه میرسیم که نباید هیچ صفت و توضیحی برای هستی ارائه کنیم. فقط به اینوسیله مطمئن خواهیم بود که تمام مصادیقِ هستی را واردِ تعریفِ هستی کردهایم.
پس در تعریفِ هستی فقط باید بگوییم: چیزی که و دیگر ادامه ندهیم؛ و یا به عبارت بهتر، در تعریف هستی فقط باید بگوییم چیز.
هر چیز، یک هستی است و فرقی نمیکند چه باشد و چه خصوصیاتی داشته باشد. هر شیء یا هر چیز، مصداقی از هستی و وجود است. چیز بودن یا شیء بودن برای وجود داشتن کافیست. مادی یا غیرمادی، جاندار یا بیجان، واقعیت یاخیال...[۱]
وجود ازنظر واژگانی به معنی هستی، بودن، فرتاش و یافتن است.
جستارهای وابستهویرایش
منابعویرایش
- ↑ ن.فخر (۱۳۹۵). برهان علیت. صص. ۵۱-۵۳.
- مشارکتکنندگان ویکیپدیا. «Being». در دانشنامهٔ ویکیپدیای انگلیسی، بازبینیشده در ۲ فوریهٔ ۲۰۱۶.
این یک مقالهٔ خرد فلسفه است. با گسترش آن به ویکیپدیا کمک کنید. |