منوچهر زیاری
فلکالمعالی ابومنصور منوچهر بن قابوس زیاری پنجمین فرمانروای آل زیار بود که میان سالها ۴۰۳ تا ۴۲۰ هجری قمری بر جرجان، طبرستان، قومس و گیلان حکومت میکرد. او پسر قابوس بن وشمگیر بود ولی مدتی در لشکر مخالف او، برای مجدالدوله دیلمی، به سر برد ولی پس از آن که قابوس بر مخالفان فائق آمد، او را به حکومت گیلان گماشت. قابوس در اواخر عمر بدگمان شده و بسیاری از اطرافیان خود را به قتل رساند، به همین خاطر چند تن از سردارانش او را به قتل رساندند و از منوچهر دعوت کردند که حکومت را بپذیرد. منوچهر پس از پذیرش امارت زیاری، قاتلان اصلی پدر را دستگیر کرده و قصاص نمود.
منوچهر | |
---|---|
امیر زیاری | |
سلطنت | ۱۰۱۲–۱۰۳۱ میلادی ۴۰۳–۴۲۱ هجری قمری |
پیشین | انوشیروان |
جانشین | قابوس |
درگذشته | ۱۰۳۱ گرگان (گنبد کاووس کنونی) |
همسر(ان) | دختر محمود غزنوی |
دودمان | زیاریان |
پدر | قابوس |
منوچهر زیاری نخستین امیر از این دودمان است که حکومت مستقل نداشت. او در همان ابتدای امارتش مطیع سلطان محمود غزنوی شد و با دختر او ازدواج کرد. بدین ترتیب منوچهر و جانشینان او مجبور به پرداخت باجهای سالیانه به درگاه سلطان شدند. منوچهر در دوران نسبتاً طولانی خود جنگ قابل توجهی انجام نداد و هیچگاه با لشکریان خود از قلمروش خارج نشد گرچه به مخالفان شورشی علیه آل بویه کمکهای نظامی مینمود.
منوچهر در ابتدای حکومت به مذهب زیدیه توجه داشت و ارتباطاتی با شیعیان گیلان برقرار نمود. سلطان محمود غزنوی پس از فتح ری، احتمالاً به خاطر حمایت منوچهر از شیعیان، به قلمرو او دستاندازی کرد و منوچهر را وادار نمود مبالغی را جهت در امان ماندن از حملهٔ سلطان، بپردازد. منوچهر نسبت به قابوس به ادیبان و شعرا وقعی نمینهاد و ادبای دربار زیاری در این دوره به درگاه غزنوی کوچیدند.
جانشین منوچهر پسرش، انوشیروان، بود که در سنین خردسالی به حکومت رسید ولی باکالیجار کوهی، سپهسالار او، موفق شد با همسر بیوهٔ منوچهر ازدواج کرده و قدرت را قضب کند. او خود را امیر طبرستان و جرجان نامید و در پناه سلطان مسعود غزنوی حکومت نمود ولی با افول قدرت غزنویان، انوشیروان مجدداً به عرصهٔ قدرت بازگشت.
پیشزمینه
هنگامی که آلزیار بر بخشهایی از ایران فرمانروایی میکردند، در اطراف آنها حکومتهایی وجود داشت که هر یک قسمتهایی را احاطه کردهبودند و از لحاظ قدرت سیاسی و نظامی ضعیفتر یا قویتر از زیاریان بودند و این سلسله به هر طریق ناچار به برقراری ارتباط با آنها میشدند. از جمله این قدرتها سامانیان، آلبویه و غزنویان بودند.[۱] سامانیان در زمان قدرت گرفتن مردآویج در اوج قدرت قرار داشتند و مرداویج در هنگام قدرت گرفتن گاهی با سامانیان همراه و گاهی هم مقابل آنها بود، ولی تا پایان عمر خود به آنها وفادار بود. از وشمگیر به بعد روابط زیاریان با سامانیان دوستانه شد.[۲] قابوس بعد از شکستی که از عضدالدوله بویی خورد، به دربار سامانیان پناه برد و ۱۸ سال به دور از حکومت به سر برد. زمانی که قابوس به قدرت و حکومت بازگشت، سامانیان قدرت خود را از دست دادهبودند و قدرت مهم سلطان محمود غزنوی بود.[۳] در این دوره قابوس و مجدالدوله بویی چندین بار با هم جنگیدند که نتیجهای نداشت، اما این دو فارغ از مسائل سیاسی روابط دوستانه و نزدیکی داشتند، چنانکه منوچهر پسر قابوس مدتی در سپاه مجدالدوله خدمت میکرد و قابوس با وجود اینکه از ضعف مجدالدوله آگاه بود اما هیچگاه به ری لشکر نکشید.[۴] قابوس با سلطان محمود روابط نزدیکی داشت، به ویژه که آن دو شباهتهای زیادی بهم داشتند از جمله اینکه هردو به پیروی از مذهب تسنن و مخالفت با اسماعیلیه مشهور بودند و هر دو اهل علم و ادب بودند.[۵] روابط دوستانه قابوس با محمود موجب نزدیکی فرزندان قابوس به محمود شدهبود و از جمله پسرش دارا، به خاطر بدگمانی قابوس در اواخر عمر از دست وی فرار کرد و به دربار محمود پناه برد.[۶]
منوچهر در زمان وقوع نبردهای سال ۳۸۸ هجری، میان قابوس و آل بویه، در لشکر مجدالدوله بود و در جبههٔ مقابل پدرش میجنگید. او در یکی از این نبردها بهطور پنهانی با پدرش مکاتبه کرده و از لشکریان او در جنگ پشتیبانی کرد. قابوس کمی بعد موفق شد شورشهای قلمروش را سرکوب نماید و منوچهر را به حکمرانی در گیلان گماشت.[۷]
توطئهٔ قتل قابوس
قابوس در اواخر عمرش خشن و تندخو شدهبود و دستور اعدام بسیاری از اطرافیان خود را صادر کرد. این مسئله موجب شد که اطرافیانش از جان خود بیمناک شوند و سپاهیان تصمیم به قتل او گرفتند.[۸][۹] گروهی از امرای سپاه در خفا عهد بستند او را غافلگیر کرده و به شکلی از حکومت دور سازند؛ این پیمان زمانی بسته شد که قابوس به طرف قلعهای به نام «شـَمرآباد» رفتهبود. شورشگران به قلعه رفتند و چارپایان و اموال را غارت کردند و میخواستند که به درون قلعه رخنه کنند. اما ساکنان قلعه مقاومت کردند. شورشگران شبانه برگشتند و قابوس به دلیل نداشتن چارپایی ناگزیر به ماندن در قلعه شد.[۱۰][۱۱] ابوالعباس غانمی، وزیرش همراه او بود. به او اتهام زد که از شورشگران حمایت کردهاست و او را کشت. سردارانی که او را در قلعه نشاندهبودند به گرگان رفته و آنجا را غارت کردند. منوچهر در آن زمان در طبرستان بود، نامهای به او فرستادند و وی را به حکومت فراخواندند و گفتند در صورتی که منوچهر نپذیرد با فرد دیگری بیعت خواهند کرد. منوچهر به گرگان آمد و اوضاع مملکت را آشفته و ناامن دید و با شورشگران همکاری کرد تا اینچنین اقلاً حکومت از دودمان زیاری خارج نشود. در این مدت قابوس طایفهای از روستاییان و اعراب را اطراف خود جمع کرد و با اسباب و خزانهاش به سمت بسطام حرکت کرد.[۱۲][۱۳]
سپاهیان هنگامی که آگاه شدند منوچهر را به جنگ با پدرش تشویق کردند. منوچهر —خواسته یا ناخواسته— به طرف بسطام روانه شد. بعد از رسیدن به نزد پدر، اعلام اطاعت کرد و گفت میتواند به دستور او با یاغیان بجنگد؛ اما پدرش شمسالمعالی، منوچهر را بوسید و حکومت را به او واگذار کرد و مُهر امارت را نیز به وی داد و مقرر شد که قابوس در قلعه «چناشک» بنشیند و به عبادت مشغول شود و به امور حکومت رسیدگی کند. منوچهر به گرگان برگشت و به اصلاح امور مشغول شد. او با یاغیان مدارا میکرد ولی آنها از زندهماندن قابوس بیم داشتند و منوچهر را تحریک میکردند که او را بکشد؛ هنگامی که از منوچهر ناامید شدند، خودشان به محل سکونت قابوس رفتند. قابوس در این هنگام به حمام رفتهبود. در حالیکه هوای بیرون سرد بود، وی را برهنه در شبی زمستانی بیرون کردند و او از شدت سرما به ناله افتاد و درخواست داشت که حتی اگر جل چارپایی دارند، به او بدهند. اما کسی به او توجه نکرد و از شدت سرما درگذشت.[۱۴][۱۵][۱۶] بعد از مرگ قابوس خطبه به نام منوچهر خواندهشد و جنازه قابوس به مقبرهاش در گنبد قابوس منتقل شد و منوچهر سه روز طبق رسم دیلمیان، عزا گرفت.[۱۷]
منوچهر دنبال انتقام گرفتن از قاتلان پدرش بود، قاتلان اصلی شش نفر بودند. منوچهر پنج نفرشان را کشت و نفر ششم به خراسان فرار کرد، سلطان محمود غزنوی او را گرفت و بازگرداند تا درسی برای افرادی شود که قصد کشتن شاهان را دارند.[۱۸] پرویز در تاریخ دیالمه و غزنویان در شرح این داستان گفته که منوچهر علیرغم صلحجویی و عدالتش، شدیداً به دنبال انتقام خون پدرش بود ولی یکی از عاملان به نام «ابوالقاسم جعدی» را، به سبب نفوذ و قدرتی که در مملکت و خصوصاً ارتش داشت، نمیتوانست بکشد. بر همین اساس او را حبس کرد ولی ابوالقاسم گریخت و به خراسان، قلمرو محمود غزنوی، پناه جست؛ لیکن سلطان محمود او را به دربار منوچهر بازگرداند و منوچهر که این بار او را حقیر مییافت، دستور قتلش را صادر کرد.[۱۹]
برخی از منابع دربارهٔ مرگ قابوس اطلاعات دیگری دادهاند، از جمله یاقوت حموی در معجمالادبا میگوید که قابوس بنا بر علم نجوم میدانست که به دست پسرش به قتل میرسد و به همین خاطر پسرش، دارا، که احتمال میداد علیهش اقدام کند را، از خود دور نگهداشت و منوچهر که مطیعتر بود را نزدیک داشت ولی عاقبت چنان رقم خورد که منوچهر سبب مرگش شد. البته بلافاصله یاقوت یادآوری میکند که قاتلان قابوس شش تن بودند که پنج نفرشان را منوچهر کشته و نفر ششمی به دست محمود کشته شدهاست. خواندمیر در حبیبالسیر فقط به همین بسنده کرده که امرا از ترس انتقام قابوس، چند نفر را فرستادند تا او را به قتل برسانند.[۲۰] همچنین برخی منابع اولیه نیز از نقش منوچهر در قتل پدرش حکایت دارند.[۲۱]
دوران حکومت
با مرگ قابوس بن وشمگیر، منوچهر رسماً در سال ۴۰۳ هجری بر تخت امارت زیاریان نشست و سکه و خطبه به نام خود کرد. خلیفهٔ عباسی نیز برایش خلعت، لوا و منشور حکومت قابوس را فرستاد و او را به رسمیت شناخته و ضمن تسلیت درگذشت پدرش، لقب «فلکالمعالی» را به او بخشید. با آغاز حکومت منوچهر زیاری، این دودمان وارد دوران افول خود شده و وابسته به سلاطین ترکتباری میشود که در خراسان قدرت بیشتری داشتند.[۲۲] بدین ترتیب در این دوره زیاریان از حکومت مستقل تبدیل به قدرتی تحت سلطه و دستنشانده شدند[۲۳][۲۴] و در حالی که هیچکدام از امیران قبلی آل زیار خراجگزار دیگر حکومتهای همسایه نبودند، پس از روی کار آمدن منوچهر پرداخت خراج سالانهای، اغلب به مبلغ پنجاه هزار دینار، مرسوم شد.[۲۵] برخلاف امیران پیشین زیاری، از زمان منوچهر و جانشینان او اطلاعات چندانی وجود ندارد زیرا منابع اولیه دربارهٔ آنها، که قدرت پیشین خود را از دست داده بودند، مطالب چندانی ننوشتهاند و افزون بر این، سکههای محدودی از این فرمانروایان زیاری در دست است.[۲۶]
وابستگی به غزنویان
سلطان محمود غزنوی قصد داشت پس از مرگ قابوس، از دارا پسر قابوس که در دربار غزنویان بود، برای جانشینی او پشتیبانی کند ولی منوچهر با انجام نامهنگاریهایی توانست او را منصرف کند.[۲۷][۲۸] منوچهر از همان آغاز امارت خود سعی کرد با وابستگی به دربار غزنویان، کاری کند تا دچار سرگردانیها و بلاتکلیفی دوران پدرش نشود. او میتوانست با تکیه بر قدرت نظامی و سیاسی سلطان محمود غزنوی، حکومت خودش را مستحکم کند و هرگونه مخالفت احتمالی را سرکوب سازد. او ابتدا گروهی از بزرگان گرگان را همراه هدایای ارزشمندی نزد سلطان غزنوی فرستاد و اعلام اطاعت کرد. سلطان محمود فرمانبرداری منوچهر را پذیرفت و دستور داد خطبه و سکه را در قلمرو زیاری به نام او بزنند. همچنین خراج سالانهای به مبلغ پنجاه هزار دینار برای منوچهر تعیین کرد. منوچهر درخواستهای سلطان محمود را پذیرفت و از آن پس در مساجد گرگان، طبرستان و قومس خطبه به نام محمود غزنوی خوانده میشد. در جریان غزوهٔ هندوستان، سلطان محمود تصمیم گرفت در سال ۴۰۴ هجری به «قلعهٔ ناردین» در هند لشکرکشی کند. منوچهر در این زمان دو هزار سرباز دیلمی به سلطان سپرده و هزینهٔ سفر و جنگ آنان را بر عهده گرفت.[۲۹][۳۰]
پس از پایان فتوحات محمود در هندوستان، منوچهر به دربار غزنوی نزدیکتر شد. او «ابوسعید شولکی»، از بزرگان گرگان، را نزد سلطان فرستاد و دختر او را خواستگاری کرد. سلطان محمود پذیرفت و شولکی پس از رساندن خبر به منوچهر، بار دیگر همراه قاضی گرگان به دربار غزنوی بازگشت. منوچهر هدایایی برای سلطان فرستاد و به هر یک از درباریان درگاه او پیشکشی هدیه داد و در پاسخ محمود هم خلعتهایی به سرداران و سپاهیان منوچهر بخشید و مال بسیاری برایش فرستاد[۳۱] و نهایتاً این که در ۴۰۹ هجری، دختر محمود را در هرات برای منوچهر عقد کردند. بیهقی که در آن زمان نوجوانی شانزده ساله بود، در تاریخ بیهقی شرح داده که کاروان جهیزیهٔ دختر محمود از نیشابور گذشته و با استقبال و پذیرایی مردم آن شهر روانهٔ گرگان شدند.[۳۲] ابوالقاسم سهمی در تاریخ جرجان نقل کردهاست که این دختر را به استراباد بردهاند و عاقبت در آنجا درگذشته. فرستادن قاصد و نامه بین دو دربار زیاری و غزنوی کماکان ادامه داشت و منجمله «سعد بن منصور» از سوی منوچهر در ۴۱۱ هجری به هرات رفتهاست.[۳۳]
رقابت با بوییان
منوچهر زیاری در دوران نسبتاً طولانی حکومت خود احتمالاً هیچگاه از پایتخت خود به قصد اردوکشی خارج نشد و در چند لشکرکشی تنها سپاهیانش را فرستاد. در سال ۴۰۹ هجری یکی از سرداران دیلمی در خدمت آل بویه، به نام ابن فولاد، علیه این خاندان سر به شورش گذاشت و حکومت قزوین را از بوییان به اقطاع خواست ولی با مخالفت سیده ملکخاتون و مجدالدوله دیلمی مواجه شد. ابن فولاد در نبردی به مصاف یکی از اشراف باوندیان، به نام «سرخاب بن شهریار»، رفت و شکست خورده و زخمی شد. ابن فولاد سپس به دامغان گریخته و به منوچهر نامهای فرستاد و کمک خواست تا بتواند شهر ری را تصرف کند و در ازای آن تعهد کرد که در صورت پیروزی خطبه و سکه به نام منوچهر زیاری میکند. منوچهر در پاسخ دو هزار نیروی کمکی به او سپرد و ابن فولاد به ری حمله کرد ولی مجدالدوله علم صلح برداشته و در عوض حکومت اصفهان را به ابن فولاد سپرد. بار دیگر، در سال ۴۱۸ هجری علی بن عمران علیه علاءالدوله (حاکم آل کاکویه) و بعداً مجدالدوله نبردهایی ترتیب داد. در این جنگها منوچهر از علی بن عمران حمایت نموده و دو بار لشکریانش را به کمک او روانه کرد. بار دوم تعداد این لشکریان ششصد نفر ذکر شده و در نبرد با علاءالدوله، فرماندهٔ سپاهیان زیاری دستگیر شدهاست که منوچهر با فرستادن قاصدی با علاءالدوله اعلان صلح کرده و فرماندهاش را آزاد نمود.[۳۴]
لشکرکشی محمود به ری
پیش از ۴۲۰ هجری سیده ملکخاتون، مادر مجدالدوله دیلمی که بر شهر ری کنترل داشت، درگذشت و مجدالدوله که توانایی ادارهٔ ملک را نداشت، با نافرمانی سپاهیانش مواجه شد. او از سلطان محمود درخواست کمک کرد و لشکریان غزنوی وارد ری شده و مجدالدوله را دستگیر کردند و محمود شخصاً به ری روانه شد. منوچهر از حضور سلطان محمود در منطقه احساس خطر کرد و به مناطق صعبالعبور کوچید و چهارصد هزار دینار به اردوی سلطان بخشید.[۳۵] محمود که حین اردوکشیهای خود دستاندازیهایی در قلمرو زیاری هم داشت،[۳۶] دوباره در زمان بازگشت از ری، مجدداً وانمود کرد قصد حمله به ملک منوچهر را دارد و به گفتهٔ بیهقی، تا گرگان پیشروی کرد. منوچهر وادار شد بار دیگر به مناطق کوهستانی رفته و پانصد هزار دینار دیگر نزد محمود بفرستد. محمود هدایا را پذیرفت و به سوی نیشابور رفت.[۳۷] ابن اسفندیار هدف سلطان محمود از هشدار به منوچهر را حمایتهای او از شیعیان عنوان کردهاست.[۳۸] پس از فتح ری، وضعیت سلامت سلطان محمود ناگوار شده و منوچهر سعی کرد با مسعود غزنوی، که یحتمل جانشین محمود میشد، ارتباط نزدیکی برقرار کند.[۳۹]
نامهنگاری با مسعود
منوچهر در زمان امارت خود علاوه بر نامهنگاریهای فراوانی که با سلطان محمود غزنوی داشت، با پسر و ولیعهدش، مسعود غزنوی نیز ارتباط داشت. آنها در ابتدا به بهانهٔ تهیهٔ تخم گیاهان قاصدانی به یکدیگر میفرستادند و شخصی به نام «حسن محدث» مخفیانه نامهها را به مسعود غزنوی میرساند. گویا هدف منوچهر این بود که پس از درگذشت محمود بتواند با سلطان احتمالی آینده ارتباط خوب و نزدیکی داشته باشد. این ارتباط به گونهای بود که برخی نزدیکان مسعود فکر میکردند شاید منوچهر بخواهد شاهزاده را علیه سلطان تحریک کند و بشوراند. البته نامهها به شکلی نوشته شدهبودند که اگر به دست سلطان یا جاسوسانش رسیدند، موجب واکنش چندانی نشوند.[۴۰]
از سوی دیگر مسعود هم در این هنگام اختلافاتی با سلطان محمود پیدا کرده بود و از جانب برادرش، محمد، بیمناک بود. در این اثنا منوچهر ارتباط خود را با مسعود تقویت کرد و مسعود هم یحتمل بدان میاندیشید که در صورت جانشینی محمد، میتواند از نیروی سپاهیان منوچهر برای به دست آوردن جایگاه سلطنت استفاده کند. این نامهنگاریها به جایی کشید که دو طرف عهدنامهای برای اتحاد با یکدیگر، در مقابل پیشآمدها و وقایع احتمالی، برقرار کردند.[۴۱]
سیاست مذهبی
منوچهر و امیران جانشین او در انتخاب مذهب دچار تردید بودند؛ از یک سو سلاطین قدرتمند معاصر پیرو تسنن بوده و آنها توان مخالفت با این فرمانروایان را نداشتند و از سوی دیگر مجبور بودند با تمایلات مذهبی مردم تحت فرمانشان، که غالباً شیعه بودند، کنار بیایند. با آن که قابوس پیرو متعصب تسنن بود، ولی منوچهر در ابتدای حکومتش به حمایت از شیعیان پرداخت. او با بزرگان زیدیه در گیلان، موید بالله و کیا ابوالفضل صلح کرده و مبالغ زیادی به آنها پرداخت نمود. موید بالله و برادرش الناطق بالحق در دیلم و گرگان مدارس اسلامی خود را گشوده و به تدریس و تصنیف کتب فقه و کلام زیدی مشغول شدند و منوچهر اجازهٔ این کار را به آنان داده بود. از طرف دیگر منوچهر مورد تأیید خلیفه وقت، قادر بالله، قرار گرفته و نام او را به همراه عبارت «توحید» بر روی سکههای خود ضرب نمود. او همچنین با سلطان محمود، که پایبند به تسنن بود، ارتباط قوی داشت؛ [۴۲] ولی پشتیبانی منوچهر از شیعیان موجب ایجاد اختلاف میانشان شد و محمود غزنوی با لشکرکشی به قلمرو زیاریان، او را از حمایت تشیع بر حذر داشت. [۴۳]
مسائل فرهنگی
به گفتهٔ دانشنامه ایرانیکا، مشخص نیست که آیا منوچهر بن قابوس همچون پدرش حامی مطالبات فرهنگی بود و به حمایت از اهل ادب و هنر ادامه داده، یا خیر.[۴۴] محمدعلی مفرد در این باره میگوید «…با وجود این منوچهر از ارزش شاعران و تبلیغاتی که از طریق شعر آنان برای خوشنامی امیر انجام میشد، آگاه نبود… [او] به شاعران بیتوجهی کرد و آنها به دربار محمود روی آوردند و اشعار معروفی در مدح او سرودند.»[۴۵]
این ادعا وجود دارد که منوچهری دامغانی، شاعر بزرگ معاصر که در دربار غزنویان نیز حضور داشته، تخلص خود را از روی نام فلکالمعالی منوچهر زیاری برگزیده[۴۶][۴۷] و در اشعاری به ستایش از این امیر زیاری پرداخته[۴۸] و پیش از مرگ منوچهر، در دربار او حضور داشته[۴۹]؛ ولی هیچ مدرکی برای این مدعا در دست نیست که منوچهری دامغانی در دربار زیاریان بوده باشد.[۵۰] پرویز در کتابش ضمن آوردن دو شعر از منوچهری دامغانی و مرتبط دانستنشان به منوچهر زیاری، این امیر زیاری را دمساز شعرا و فضلا معرفی کرده و مسعود سعد سلمان را معاصر وی میداند.[۵۱]
در دانشنامه بزرگ اسلامی هم گفته شده ابوالفرج علی بن حسین بن هندو شاعر، کاتب و حکیم نامی نخست در دربار منوچهر به سر میبرد و بعدتر از دربار او گریخت.[۵۲] بن هندو در ابتدای به امارت رسیدن منوچهر در قصیدهای به زبان عربی او را مدح کرد ولی منوچهر بهرهای ادبیات عرب نبرده بود، متوجه معنای شعر نشد و صلهای به ابن هندو نبخشید. ابن هندو سپس منوچهر را هجو نمود و از ترس عواقب کارش فرار کرد.[۵۳]
ابن سینا که تحت تعقیب مأموران غزنوی بود، قصد داشت از گرگانج عازم دربار قابوس زیاری شود ولی در زمان ورود به گرگان، خبر درگذشت او را شنید. بوعلی سینا در گرگان با بوزجانی دیدار کرد و مدت کوتاهی در این شهر، در خانهای ناشناس، ماند و در خدمت منوچهر زیاری بود.[۵۴]ابنسینا در گرگان یکی از امیرزادههای زیاری، فرزند امیر شاهین زیاری و شهبانو خواهر قابوس، که ۲۳ سال بیمار بود را درمان کرد. همچنین چند کتاب و رساله را در این شهر نگاشت که یکی از این رسالهها به نام رساله الی زرین کیس بنت شمسالمعالی فی تصحیح طول جرجان برای «زرینگیس دختر قابوس» نوشته شده. ابن سینا از ترس غزنویان نهایتاً به ری گریخت و در خدمت آلبویه درآمد.[۵۵]
مرگ منوچهر
تاریخ دقیق مرگ منوچهر مشخص نیست زیرا بر خلاف پیشینیان خود، به مرگ طبیعی درگذشتهاست. ابن اثیر که از دیگر مورخان به منوچهر نزدیکتر بوده، مرگ او را در سالهای ۴۲۰ یا ۴۲۱ ثبت کرده و ابن خلدون نظر او را تأیید کردهاست. ظهیرالدین مرعشی و خواندمیر سال ۴۲۴ را زمان درگذشت منوچهر معرفی کردند. در میان مورخان معاصر، اعتمادالسلطنه سال ۴۲۰، باسورث سال ۴۲۰ و ۴۲۱، برزگر و اقبال و صفا سال ۴۲۳ را صحیح دانستند و مفرد اواخر ۴۲۰ یا ۴۲۱ را درست میداند.[۵۶]
تبارنامه
وردان | دختر تیرداد | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیار | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مرداویج فرمانروایی ۳۱۹ تا ۳۲۳ | وشمگیر فرمانروایی ۳۲۳ تا ۳۵۷ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فرهاد | لنگر (سالار) | بیستون فرمانروایی ۳۵۷ تا ۳۶۶ | قابوس فرمانروایی ۳۶۶ تا ۳۷۱ مجدداً ۳۸۸ تا ۴۰۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منوچهر فرمانروایی ۴۰۳ تا ۴۲۱ | دارا فرمانروایی ۴۳۶ تا ۴۴۱ | اسکندر | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انوشیروان فرمانروایی ۴۲۱ تا ۴۲۲ و مجدداً ۴۳۳ تا ۴۳۵ | کیکاووس فرمانروایی ۴۴۱ تا ۴۸۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جستان | گیلانشاه فرمانروایی ۴۸۳ تا ۴۸۶ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منوچهر زیاری امیر زیاریان
| ||
اسپهبدان طبرستان | ||
---|---|---|
پیشین: قابوس |
امیر زیاری سالهای ۴۰۲–۴۲۰ هجری قمری (۱۰۱۲–۱۰۲۹ میلادی) |
پسین: انوشیروان |
پانویس
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۰۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۱۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۱۵_۲۱۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۱_۲۲۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۹–۱۲۲.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری، ۶۱.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۵.
- ↑ فقیهی، تاریخ آلبویه، ۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۵.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۶.
- ↑ فقیهی، تاریخ آلبویه، ۹.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۷_۳۱۸.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۸.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۷.
- ↑ پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان، ٣٧-٣٨.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۷.
- ↑ پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان، ٢۵-٣١.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۷–۱۲۸.
- ↑ Bosworth, Encyclopaedia Iranica.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۸.
- ↑ Bosworth, Encyclopaedia of Islam, 540.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۵.
- ↑ Madelung, The Cambridge history of Iran, 216.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۳۲–۱۳۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۸.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۳۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۱–۱۳۲.
- ↑ Madelung, The Cambridge history of Iran, 216.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۱–۱۳۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۱–۱۳۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۶–۲۲۷.
- ↑ پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان، ۴٠-٣٨.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۸–۱۶۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۶.
- ↑ Bosworth, Encyclopaedia Iranica.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۸۳–۱۸۴.
- ↑ عماری، دانشنامه بزرگ اسلامی، ۴۲۳.
- ↑ Bosworth, Encyclopaedia Iranica.
- ↑ پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان، ۴٢.
- ↑ «منوچهری دامغانی». صدا و سیمای استان سمنان. دریافتشده در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- ↑ Bosworth, Encyclopaedia Iranica.
- ↑ پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان، ۴٢-۴۴.
- ↑ عماری، دانشنامه بزرگ اسلامی، ۴۲۳.
- ↑ بخش ادبیات عرب، ابن هندو.
- ↑ Gutas, Encyclopaedia Iranica, 67-70.
- ↑ خورسندی.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۲.
منابع
- خورسندی، مهدی. «کتاب شرح زندگی بوعلی سینا». بنیاد علمی و فرهنگی بوعلی سینا. دریافتشده در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹.
- پرویز، عباس (١٣٣۶). تاریخ دیالمه و غزنویان. تهران: مؤسسه علیاکبر علمی.
- فقیهی، علیاصغر (۱۳۹۳). تاریخ آلبویه. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علومانسانی و دانشگاهها.
- مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶). ظهور و سقوط آلزیار. تهران: رسانش. شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵.
- ملکزادهبیابانی، بانو (۱۳۵۳). «سکههای زیاری» (۱۶). تهران: پایگاه محلات تخصصی نور.
- مهرآبادی، میترا (۱۳۸۱). سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار. تهران: اهل قلم. شابک ۹۶۴-۵۵۶۸-۹۲-۷.
- موسوی بجنوردی، کاظم (۱۳۹۳). تاریخ جامع ایران. ج. ۸. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۶۳۲۶-۴۳-۶.
- عماری، حسین. «آل زیار». دانشنامه بزرگ اسلامی. ج. ۲. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- بخش ادبیات عرب (۱۳۸۵). «ابن هندو». دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ج. ۵. شابک ۹۶۴-۷۰۲۵-۴۰-۸. بایگانیشده از اصلی در ۱۳ تیر ۱۳۹۱.
- Bosworth, Edmund (2002). "ZIYARIDS". Encyclopaedia of Islam (به انگلیسی). Vol. 11. Brill.
- Bosworth, Edmund (2010). "ZIYARIDS". Encyclopaedia Iranica (به انگلیسی). Bibliotheca Persica Press.
- Madelung, Wilferd Ferdinand (1975). "Minor dynasties of northern Iran". The Cambridge history of Iran (به انگلیسی). Vol. 4.
- Gutas, D. (1987). "AVICENNA ii. Biography". Encyclopaedia Iranica (به انگلیسی). Vol. 3. Bibliotheca Persica Press. Retrieved August 17, 2011.